کارناوال زندگی | شرق


«صادق هدایت نویسنده‌ای است که اگر بخواهیم درباره‌ی زندگی‌اش به‌طور کلی جمله یا جملاتی بنویسیم، ماننده این است که فقط سطرهای سپید کاغذ را بیهوده سیاه کرده‌ایم، چراکه در این روزها شاید کمتر کسی باشد که اطلاعی –ولو اندک- از صادق هدایت و آثارش نداشته باشد.» ندیم اختر،‌ پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی برای اینکه در دامِ سیاه‌کردن بیهوده کاغذهای سپید نیفتد، در کتابش «هدایت در هندوستان» یا عنوان فرعی «بوف کور، میعاد هدایت با هند» از کلی‌گویی پرهیز می‌کند و به‌طور مشخص به تکه‌ای از زندگی هدایت، یعنی روزگاری را که او در هندوستان گذرانده و بازتابِ شیفتگی او به آنچه از هند آموخته از گیاه‌خواری و بودیسم و زبان پهلوی تا دیگر جذابیت‌های هند پرداخته است.

هدایت در هندوستان

او به‌قول خودش به‌جست‌وجوی رَد پای هدایت از هند راهی سفری پژوهشی می‌شود و در این مسیر از جزئی‌ترینِ داده‌ها آغاز می‌کند. تاریخ ورود به هند، یکی از مسائلی است که ندیم اختر برای تعیین آن تمام نامه‌های هدایت را بر می‌رسد و سرآخر این نتیجه به‌دست می‌آید که هدایت از سپتامبر 1936 تا سپتامبر 1937، یک سال کامل را در هندوستان گذرانده است. بعد نوبت به علت سفر هدایت می‌رسد. «هدایت در زندگی خود به هر سرزمینی که سفر کرد به دلیل خاصی بود؛ زمانی به بلژیک رفت تا در رشته مهندسی تحصیل کند یا بعدها به فرانسه رفت تا معماری بخواند...»

اما دلیل سفر هدایت به هند در نظر محققان و افراد خانواده او متفاوت است و چون این نظرها بدون استناد به منبع مستدلی است به افسانه شبیه هستند تا به واقعیت. محمود هدایت، برادر بزرگ صادق هدایت معتقد بود او به هند رفت تا زبان پهلوی یاد بگیرد، ‌برخی دیگر علاقه به بودا را دلیل سفر او می‌خوانند یا محمدعلی کاتوزیان دیدار هدایت از هند را بی‌هیچ تصمیم قبلی و اتفاقی می‌خواند. اما حضور هدایت در هند داستان ساده‌تری داشته است. هدایت به‌طور اتفاقی و از طريق دوست خود، علی شیرازپور پرتو یا همان شین. پرتو، دیپلمات ایرانی در بمبئی به هند می‌رود و مدت‌ها در آنجا می‌ماند. هدایت که چند مدتی بسیار غمگین بود به او گفته بود که از زندگی در تهران خسته شده است و پرتو به او پیشنهاد داده بود که با او به هند برود و هدایت گفته بود: «اگر این کار را بکنی مرا نجات داده‌ای. به‌راستی از زندگانی ذله شده‌ام.» پرتو ذکر این حرف‌ها را در رمان «بیگانه‌ای در بهشت»‌آورده بود،‌ کتابی که روایتی است از زندگی هدایت.

رد پای هدایت جز در مکان‌های هند در داستان‌های او نیز پیداست. ندیم اختر این خط‌ونشان را به‌طور دقیق دنبال می‌کند. برای نمونه می‌نویسد: هدایت در شاهکار خود، ‌«بوف کور»‌ هجده‌بار نام کشور هند را می‌آورد و علاوه‌براین چندین بار نمادهای دیگر کشور هند را به زیبایی در «بوف کور» شرح می‌دهد. در دو داستان دیگرِ او،‌ »سامپینگه» و «لوناتیک» نیز که هدایت به زبان فرانسه نوشته بود، بحث از فلسفه هندو و خدایان هند است. راوی داستان «زنده به گور» هم افسرده و رنجور از زندگی می‌گوید: «فکر می‌کنم ادامه‌دادن به این زندگی بیهوده است. من یک میکروب جامعه شده‌ام. یک وجود زیان‌آور. سربار دیگران... می‌خواهم از خودم بگریزم بروم خیلی دور، مثلا بروم سیبری، در خانه‌های چوبین زیر درخت‌های کاج... یا مثلا بروم هندوستان، زیر خورشید تابان، جنگل‌های سربه‌هم‌کشیده، مابین مردمی عجیب و غریب.» هدایت اینها را پیش از سفر به هند نوشته است و آن زمان به‌قول ندیم اختر، هند را تنها از طریق نوشته‌های نویسندگانی مثل لوفور یا آثار ادبی فرانسه شناخته است. او در نامه‌هایش هم بسیار از هند می‌نوشته. در نامه‌ای به بهارلو از آدم‌های عجیب هند با لباس‌های عجیب‌وغریب‌شان می‌نویسد «... هنوز میان یک کارناوال راه می‌روم – کارناوال زندگی.»‌

این تعبیر هدایت است از زندگی در هند. نویسنده از زمانِ راه‌یافتن هدایت به هند و علتش که می‌گذرد و رج‌زدن خط‌هایی که در آثار هدایت از هند آمده است، می‌رسد به توصیفِ مکان‌هایی که هدایت در هند رفته است و او اینک پس از سالیان به آن مکان‌ها می‌رود تا رد خاطرات هدایت را پی بگیرد. کتابخانه کاما اورینتال انستیتو. که گویا هدایت ساعات و روزهای بسیاری را آنجا وقت گذرانده است. «امکان داشت که در کتابخانه کاما ردپایی از هدایت پیدا شود، ولی متاسفانه محل رفت‌وآمد هدایت این ساختمان فعلی نبود. ساختمان قبلی آن در 11 نوامبر 1937 بسته شد و همه منابع، اسناد و مدارک به ساختمان جدید منتقل شدند و این جابه‌جایی تقریبا دو ماه پس از بازگشت هدایت به ایران انجام شد.» ساختمان سامرکویین، محل دیگری است که هدایت در نامه‌‌هایش از آن نام برده. ساکنان این ساختمان چیزی از هدایت نشنیده‌اند بنابراین از دیدار با محل زندگی هدایت در هند چیزی حاصل نمی‌شود و ندیم اختر ناگزیر به آنچه هدایت در داستان‌ها و نوشته‌های دیگرش از این ساختمان آورده بسنده می‌کند. نکته جالب این سفرِ تحقیقی آن است که ندیم اختر هرچه بیشتر جست‌وجو می‌کند، کمتر به قطعیتی می‌رسد، چیزی جز نوشته‌ها و آثار هدایت در دست نیست و آن هم معلوم نیست تا چه‌حد واقعیت دارد و تا چه‌حد مبتنی بر خیال نویسنده است. جایی در کتاب نویسنده دیگر به صدا درمی‌آید که «همه راه‌ها برای کشف ردپای هدایت محو شده است.» ناگفته پیداست که وجه غالب کتاب مربوط است به جست‌وجوی اثر و آثاری از هدایت در هند و این بر هر چیز دیگری اولویت دارد، و نویسنده چنان در این کار اصرار می‌ورزد که حتا چند صفحه می‌پردازد به خطاهای نابخشودنی منتقدان و محققان درباره تاریخ چاپِ «بوف کور» و سرآخر به این نتیجه می‌رسد که اختلافی در حدود یک ماه در میان است. او از یک خط از آثار هدایت نمی‌گذرد تا نشان دهد هدایت شیفته هند و فرهنگ این کشور بوده، اما بخش پایانی کتاب،‌ ندیم اختر فارغ از این نگاه مصرانه که البته هدف و مقصد کتابش بوده، به‌ شخصیت‌پردازی «بوف کور»‌ می‌پردازد. در این بخش او روایتی خواندنی از «بوف کور» به‌دست می‌دهد و مقولاتی چون «اهمیت شخصیت‌ها و شخصیت‌پردازی «بوف کور» را واکاوی می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...