رمان «زندگی و مرگ شهردار کاستربریج» [The mayor of Casterbridge] نوشته تامس هاردی با ترجمه پژمان طهرانیان توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شد.

زندگی و مرگ شهردار کاستربریج [The mayor of Casterbridge] نوشته تامس هاردی

به گزارش مهر، نسخه اصلی این کتاب، در سال ۱۹۹۷ در کانادا منتشر شده است.

تامس هاردی نویسنده و شاعر انگلیسی متولد سال ۱۸۴۰ و درگذشته به سال ۱۹۲۸ است که به‌عنوان یکی از مولفان مکتب ناتورالیسم انگلیس شناخته می‌شود. رمان «زندگی و مرگ شهردار کاستربریج» برای اولین‌بار در سال ۱۸۸۶ منتشر شد و پیش‌تر با ترجمه مهدی غبرایی توسط نشر مرکز در ایران عرضه شده است. در داستان این رمان مردی به نام هنچار به‌خاطر خوردن سم، همسرش سوزان را با دخترش الیزابت‌جین به یک ملوان که نیوسان نام دارد می‌فروشد. هنچار سال‌ها بعد تبدیل به شهردار کاستربریج می‌شود و اتفاقاتی برایش رخ می‌دهند که مربوط به گذشته و خوردن سم و دیگر مسائل مرتبط با آن می‌شوند...

این رمان نسبت به دیگر آثار غالب ادبیات انگلیسی قرن نوزدهم، اثری متفاوت بود؛ آثاری که عموماً در آن‌ها عشق به ازدواج، معصومیت به پختگی و نادانی به دانایی تبدیل می‌شد. «زندگی و مرگ شهردار کاستربریج» پیوندی بین رمان‌های عصر ویکتوریا و تراژدی‌های بزرگ شکسپیر بود. این رمان حاوی یک داستان تراژیک است و حکایت ظهور و سقوط مایکل هنچار را پیش روی مخاطب می‌گذارد.

در کتاب پیش‌رو، پیش از شروع متن رمان، پیشگفتارِ نورمن پِیج و مقدمه نورمن پیج در ۷ بخش آمده که صفحه اول تا ۳۰ کتاب را در بر می‌گیرد. پس از آن‌ها هم «گاه‌شمار مختصر زندگی و کار تامس هاردی»، «دیباچه نویسنده» و سپس متن رمان «زندگی و مرگ شهردار کاستربریج» چاپ شده است. متن رمان از صفحه ۳۷ تا ۴۹۳ را شامل می‌شود و پس از آن، فهرست نامهای داستان و پیوست‌ها درج‌شده‌اند.

در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:

به‌واقع، لوسِتا در همان لحظه‌ای که می‌خواست از پشت پرده بیرون بجهد این احتمال به ذهنش خطور کرده بود که شاید مهمانش کسی دیگر باشد؛ اما برای پس کشیدن دیگر دیر شده بود...
جوانی بود چندین سال جوان‌تر از شهردار کاستربریج؛ زیبا، باطراوت، و اندکی جذاب. زنگال پارچه‌ایِ آبرومندانه‌ای با دکمه‌های سفید و چکمه‌هایی برق‌انداخته با سوراخ‌بندهای بسیار زیاد به پا داشت. شلوار سه‌ربعِ مخمل‌کبریتی روشن و کت مخملی سیاهی همراه با جلیقه پوشیده بود، و تعلیمیِ سرنقره‌ای در دست داشت. لوسِتا سرخ شد و با آمیزه‌ای عجیب از اخم و لبخند گفت: «وای، من اشتباه کردم!»
اما مهمان او، برعکس، هیچ چروکِ لبخندی بر صورتش ظاهر نشد و با لحنی پوزش‌خواهانه گفت: «واقعا عذر می‌خواهم! آمده بودم سراغ دوشیزه هِنچار را بگیرم که راه اینجا را نشانم دادند. اگر می‌دانستم، تحت هیچ شرایطی این‌طور بی‌ادبانه غافلگیرتان نمی‌کردم!»
لوسِتا گفت: «بی‌ادبی از من بود.»
فارفره از فرط حیرت پلکی زد، دستپاچه شلاقش را بر زنگالش کوبید و گفت: «ولی مگر من خانه را اشتباهی نیامده‌ام، خانم؟»
لوسِتا مهربانانه گفت: «اُ، نه آقا، بفرمایید بنشینید. حالا که اینجا هستید، باید بیایید بنشینید.» می‌خواست کاری کند که فارفره کمتر معذب باشد.
«دوشیزه هِنچار به‌زودی برمی‌گردند.»
البته این کاملاً واقعیت نداشت، اما چیزی در آن جوان بود که حضور غیرمنتظره‌اش را برای لوسِتا جذاب کرده بود _ و آن صراحت و جدیت و ملاحتِ شمالی-اسکاتلندی‌اش بود که همچون سازی خوش‌کوک، در همان برخورد نخست، هِنچار و الیزابت - جِین و خدمه «سه دریانورد» را هم جذب خود کرده بود. فارفره لحظه‌ای تردید نمود، نگاهی به صندلی انداخت و فکر کرد خطری در کار نیست (گرچه بود) و نشست.

این کتاب با ۵۰۹ صفحه، شمارگان ۷۷۰ نسخه و قیمت ۷۶ هزار تومان منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...