عنوان "کافه کتاب" را اولین بار "نشر ویستار" بر سر زبان‌ها انداخت. با اینکه چشمه و ثالث پیش از آن، طرح کتاب‌فروشی و کافی‌شاپ را در یک مجموعه اجرا کرده بودند، اما تدبیری برای اسم این ترکیب نیاندیشیده بودند. تا اینکه دو سال پیش، ویستار بعد از 16-15 سال فعالیت انتشاراتی، به جمع کتاب‌فروشی‌های خیابان کریمخان پیوست. صاحب ایده "پژمان سلطانی" بود. اگرچه نقش مادرش (فرخنده حاجی زاده مدیر مسئول نشر ویستار) و پیمان سلطانی را نمی‌توان نادیده گرفت.

 کافه کتاب ویستار

کمتر کسی را می‌شود پیدا کرد که از خیابان کریمخان گذر کرده باشد و فروشگاه ویستار را ندیده باشد. نمای آجر قرمز و آن ورودی قوسی شکل، آن همه کشش را در هر عابری ایجاد می‌کند که دست کم قدم آهسته کند و نگاهی به ویترین آن بیاندازد.
 
وارد که می‌شوی قبل از آنکه چیزی در قاب نگاهت دیده شود، 
موسیقی کلاسیک است که شنیده می‌شود. دور تا دور فروشگاه، قفسه‌های کتاب چیده شده است. کتاب‌ها موضوع‌بندی شده‌، کنار هم ردیف شده‌اند.  البته از تعداد محدودی ناشر. تازه‌های ویستار را هم می‌شود روی طبقه‌هایی که وسط فروشگاه جای گرفته، پیدا کرد. سمت چپ ویترین اصلی، لوازم التحریر هم دیده می‌شود.

دقایقی در بین کتاب‌ها، کتاب مورد علاقه‌ات را جست و جو می‌کنی و وقتی آن را پیدا کردی می‌توانی آن را به کافه ببری و بخوانی. پله‌های چوبی پیچ می‌خورد و تو را به طبقه‌ی دوم می‌رساند. کنار راه‌پله، تابلوهایی از دست نوشته‌های محمود دولت‌آبادی، عمران صلاحی، سیمین بهبهانی و چند نویسند‌ه‌ی دیگر را می‌بینی که به عنوان یادگاری بر دیوار نشسته‌اند. 

از مشتری خبری نیست و معلوم نیست که در این عصر تابستان، گرداندگان این "کافه کتاب" چه می‌کنند برای گذران اوقات فراغت! انتهای فروشگاه دو نفر تنگ هم، پشت یک میز نشسته‌اند و نگاه‌شان را به صفحه‌ی مانیتور دوخته‌اند و آرام با هم صحبت می‌کنند. چهره‌ی یکی‌شان آشناست. پیمان سلطانی.

 - اینجا همیشه اینقدر خلوت است؟
- معمولاً همین‌طور است. کلاً بعد از نمایشگاه تا مهر ماه، بازار کتاب کساد است.
 
- یعنی کافه کتاب هم باعث رفع کسادی نشده؟
- چرا. ولی نه آنقدر زیاد. شاید حدود 20%. غالباً افرادی که کتابی را به کافه می‌برند، بعدش آن را می‌خرند.
 
- با این حساب "کافه کتاب" از فروشگاه‌های دیگر سود‌آور‌تر است.
- نه. ما حتی هزینه‌های خودمان را هم نمی‌توانیم تامین کنیم. آن هم فروشگاه ما که جزء شیک‌ترین فروشگاه‌هاست و خیلی پر هزینه. ما قبلاً هر دو ماه یک بار قبض برق برایمان 350 هزار تومان می‌آمد که با هزار ترفند از اداره‌ی مطبوعات نامه گرفتیم تا برای ما معافیت صادر شد. الان ده روز از اول ماه گذشته و ما هنوز حقوق نیروهایمان را نداده‌ایم.

 
- شغل دیگری هم به جز کتاب‌فروشی دارید؟
- نه نداریم. ولی ما عاشق کارمان هستیم. ما در حال حاضر داریم حماقت فرهنگی(!) می‌کنیم. ما اگر دنبال سودآوری بودیم می‌توانستیم تنها یک کافی شاپ راه بیندازیم تا چیزی برای خودمان بماند. آن وقت از آن طرف بعضی از روزنامه‌ها هر چند وقت یک بار پرشان به ما می‌گیرد و به ما می‌گویند کارتل(cartel)های کریمخان. 

- خرج و مخارج و راهبری یک چنین مکانی شوخی‌ بردار نیست و از حماقت فرهنگی هم پول در نمی‌آید. با اوضاعی که شما توصیف می‌کنید تا الان باید ورشکسته شده باشید!
- بالاخره شرایط طوری است که "یر به یر" می‌شود.

- بگذریم. از برنامه‌های جانبی‌تان بگویید.
- ما در کافه کتاب برنامه‌های ثابتی داریم. یک‌شنبه‌های اول و آخر هر ماه جلسات شعر و داستان داریم که از پیش کسوتان این عرصه دعوت می‌شود که تا جوانان علاقه‌مند در این حوزه بتوانند با اساتید ارتباط برقرار کنند و کارهای خودشان را مطرح کنند. به زودی هم قرار است برای کافه کتاب عضوگیری کنیم. این اعضا می‌توانند از کتاب‌ها استفاده کنند بدون آنکه کتاب را خریداری کنند. قرار است سیستمی را راه بیندازیم تا سر هر میز لیست موسیقی و هدفون قرار بدهیم که هر مشتری با انتخاب خودش موسقی مد نظر را به اپراتور سفارش بدهد و بدون دریافت هیچ هزینه‌ای بتواند آن موسیقی را گوش کند.

کافه کتاب ویستار
داخل کافه، صندلی‌های خالی انتظار می‌کشند تا مهمانی از راه برسد و آن‌ها را از این یک نواختی رها کند. قیمت‌ها ارزان‌تر از کافه‌های واقعی‌ است. به جز قهوه و و خوردنی‌های مرسوم کافه‌ای، سمت چپ ویترین، محصولات یونیسف و فیلم‌های خارجی هم دیده می‌شود و کمی جلوتر نوارهای موسیقی.

هنوز روی صندلی جاگیر نشده‌ای که، مرد جوانی کنار میزت می‌آید و می‌گوید: چی میل دارید براتون بیارم؟ و تو با خود می‌اندیشی: "هر چه که طعم این کتاب را خوشمزه‌تر کند! "

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...