قهرمانانِ حاشیه | اعتماد

مجموعه داستان «از این زنان» به قلم سمیه دهقان، شامل 12 داستان كوتاه است كه از نشر نشانه منتشر شد. تمام داستان‌های این مجموعه در یك مجتمع ساختمانی می‌گذرند. قهرمانان این داستان‌ها زنان هستند، اما زنانی كه قهرمانانِ حاشیه‌اند. همان‌طور كه آن مجتمع مسكونی در حاشیه‌ یك شهر قرار دارد. نویسنده با زنان گیر كرده در یك آسانسور، پلانِ موقعیت می‌سازد و شرایطی بغرنج برای شخصیت اصلی داستان خلق كند. مساله برمی‌گردد به ماسك‌هایی كه هر یك از زنان این مجموعه ‌داستان بر چهره زده‌اند؛ یا بیشتر روی چشم‌ها كه زبانِ حقیقی‌شان نیست. ماسك‌ها همواره فیزیكی نیستند و به نظر می‌رسد ماسك برای هر یك، بحثی فراتر از مسائل غالب در این جغرافیاست. زنان به توسل از نوع ماسك‌ها، كسب جایگاه می‌كنند.

از این زنان سمیه دهقان
سمیه دهقان در مجموعه داستان «از این زنان» تمامی دیالوگ‌ها را به لهجه و زبان مادری شخصیت‌ها نوشته است و در همین لحن و زبان، ماسك‌هایی نامریی وجود دارند. در داستان اول (من) مسائلی مانند پوشش و زبان ماسك می‌شوند: «...مانتوی گوجه‌ای، روسری فسفری، ناخن‌های درازِ همرنگِ مانتو، كفشِ پاشنه‌بلند سفید. شبیه گوجه‌فرنگی. در می‌خواد بسته بشه كه گوجه‌فرنگی به شوهرش می‌گه: وای، من تلفنومو...»
و در بخش‌های دیگرِ داستان، فرهنگ، ماسك است: 
«یه زن سریع كلید یك رو فشار می‌ده. انگار اتوبوس تهران-مشهده كه اگه بره باید صبر كنن تا فردا... آسانسور شده مرغدونی. زن‌ها با هم احوالپرسی می‌كنن... زن پیاده می‌شه. ‌ای خدا، طبقه یك هم آسانسور می‌خواد؟ اونم با این ناز و ادا؟...»
در داستان هیما، «مواد مخدر» ماسك است: 
«تو می‌تونی فراموششون كنی؟ بعضی چیزا اینجا رو سوراخ می‌كنه و دردش خوب نمی‌شه. هر چی این زهرمار رو می‌كشم باز دردش خوب نمی‌شه لامصب.»

 در داستان «سلطان‌خانم»، «غیبت» ماسك است: 
«...ایرج‌خان تو رو خدا ما رو برگردونید همون‌جا تا دشمنای خانومم چشمشون دربیاد. بدتون نیاد، زرین‌خانم چون خودش بی‌اصل و نسبه از خداشونه اونجا رو خراب كنید. از بس حسودن و چشم ندارن از خودش بهتر رو ببینن.»
در داستان «خاور»، «بدخُلقی» ماسك می‌شود: 
«... از شانسِ داغونِ من، صاحبخونه‌ واحد روبه‌رو، یعنی دوازده، یه زنیكه بیست تُنی زورگو و بهونه‌گیر به اسم خاور بود... خاور، عین پهلوونا بود. یه سر و كله از من بلندتر، دست‌كم صد و بیست كیلو، حرف حساب هم حالیش نمی‌شد...»
سارا كه می‌خواهد به پشتِ‌بام برود و پشت «عكس» پنهان شود و از آن بالا تف بیندازد به روی مردانِ آن مجتمع مسكونی و بعد دلش بخواهد پرواز كند: 
«...می‌رم لبه پشت‌بوم و آروم‌آروم راه می‌رم. دستام رو باز می‌كنم. حس می‌كنم دلم پرواز می‌خواد. سمتِ میدون می‌ایستم و دستام رو بازتر می‌كنم. بپر سارا. بشو یه پرنده. بپر سارا. به هر جایی كه دلت می‌خواد. بپر سارا.»
بعد، هم خود را و هم باقی همسایه‌ها را از شرِ ماسك‌های‌شان خلاص كند: 
«سقوط خیلی لذت داره، همه جیغ می‌زنن. ماسك‌هاشون رو می‌ندازن كنار و فقط داد می‌زنن. نمی‌دونم برای نجاتِ منه یا برای ترسِ خودشون از مرگ. مرگی كه خیلی بهشون نزدیك شده...»

در داستانِ «اختر» ماسك، «فال» است. زنی كه از پسِ ساختنِ آینده‌ خود و بچه‌اش برنمی‌آید، پشتِ فالِ قهوه و تاروت پنهان می‌شود تا آینده را به مشتری‌هایش بفروشد. مشتری‌هایی كه هیچ علاقه‌ای به «حقیقت» ندارند و «محالات» را ماسك افكارشان كرده‌اند، چراكه حقیقتِ انسان‌های حاشیه آن‌قدر بد است كه هیچ‌ كدام آن را نمی‌خواهند: 
«خیلی چیزها از تاروت می‌خوندم و راستش رو می‌گفتم ولی مشتری‌ها راضی نبودن. اون‌وقت حقیقتِ بعدی رو فهمیدم: هیچ كدومشون برای شنیدن حرفِ راست نمی‌آن سراغِ من. همه می‌آن تا چیزی رو كه دلشون می‌خواد بشنون حتی اگه بدونن محاله. از اون به بعد، مشتری‌هام بیشتر شدن...»
گرچه پشت پرده‌ تمام ماسك‌ها مردی ایستاده است، اما در هر داستان، نقطه‌ای وجود دارد كه زنان ماسك‌ها را فرو می‌ریزند. همان زنی كه تاریخ او را به جنسِ دوم تقلیل داده، نه جدا از دیگرِ زنان، بلكه در پیوستگی با آنها یك «زن» است. نفرت كه محصولِ چندگانه‌ ماسك است، جای خود را به عشق می‌بخشد و بذرِ امید در داستان جوانه می‌زند و همچو شعرِ شاملو، ققنوس از خاكستر برمی‌آید: 
«من امیدم را یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سالِ بد یافتم
و هنگامی‌كه داشتم خاكستر می‌شدم
گُر گرفتم...»

شاید این یكی از ویژگی‌های قهرمانانِ زن باشد كه مانندِ مردان تنها نمی‌مانند و تنها به انزوا نمی‌روند. این درك عجیب از جنسِ زنانه آنها را در یك پیوندِ عمیق نگاه ‌داشته است. به همین جهت، قهرمانانِ كتاب «از این زنان» یگانه نیستند و این عدمِ یگانگی باعثِ تحملِ رنج‌های‌شان می‌شود. جایی كه هیچ ماسكی نمی‌تواند بینِ زنان فاصله ایجاد كند:  «حالا صورتِ تك‌تك‌شون رو می‌بینم. صورتِ گردِ گوجه‌فرنگی با دماغِ كوچكش كه چسبِ سفیدی روش چسبونده، دوست‌داشتنیه. خانمِ عباسی عینكش رو روی صورت جابه‌جا می‌كنه و می‌خنده. چقدر رنگِ مشكی چشم‌هاش به پوستِ تیره‌ش می‌آد و خنده‌ش شیرینه.»
در فضای ادبی امروز كه تبلیغات مایه‌ فروش آثار شده است، مجموعه داستان «از این زنان» را می‌توان بدون حاشیه، اثری ارزشمند و در خورِ توجه دانست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...