دیالکتیک فرد و اجتماع | اعتماد


معنای هویت چیست؟ نیاز آدمی برای کسب هویت، تا چه اندازه جدی است؟ و میان هویت انسانی و هویت اجتماعی چه تفاوتی نهفته است که آدم‌ها برای خود ساخته‌اند؟
 

هویت اجتماعی (Identity Social) ریچارد جنکینز» [ Richard Jenkins]

هویت یا کیستی، مجموعه‌ای از ویژگی‌هاست که فرد را از دیگران تمایز می‌دهد. به‌طوری که می‌توان این تعریف را به همه موجودات تعمیم داد؛ زیرا هویت هر پدیده‏، بیانگر شکل و ماهیت وجودی آن است. به همین ترتیب هویت اجتماعی (Identity Social)، مجموعه‌‏ای از خصوصیات اجتماعی، فرهنگی، زیستی و تاریخی همسان است که بر یگانگی اعضای آن دلالت می‌کند و آن را در یک ظرف زمانی و مکانی معین، از سایر گروه‌ها متمایز می‌سازد. به عبارت روشن‌تر، هویت اجتماعی, خصیصه پایدار گروهی از انسان‌ها در یک کلیت اجتماعی است و بر درک افراد از گروه خود استوار بوده و ذاتی نیست، بلکه محصول توافق میان افراد آن است. آنچه یک گروه انسانی را هویت می‌بخشد، شباهت‌هایی است که باعث تفاوت آنها از گروه‌های دیگر می‌شود. در توضیح علمی آن، نموداری می‌توان رسم کرد که هویت اجتماعی هر عضو، بر سه پایه بنا می‌شود؛ نخست، همسانی او با سایر اعضای گروهش، دوم، جایگاهی که برایش تعیین می‌شود تا نسبت او میان نیروهای اجتماعی حاضر تعریف شود و سوم، نوع رابطه او با سایر اعضاست که در نهایت، هویت و تعلق فرد را در جامعه هدف، امضا می‌کند.

نام «ریچارد جنکینز» [Richard Jenkins] برای دانش پژوهان اجتماعی، نا‌آشنا نیست. دغدغه اصلی او «شناخت هویت» است، این جامعه‌شناس، به سال ۱۹۵۲ میلادی در «لیورپول»‌زاده شد و علاوه بر تحقیقات میدانی، کتابی به نام «هویت اجتماعی» پدید آورد که بازتاب فراوانی در محافل علمی دنیا داشته تا آنجا که تنها در ایران توانسته طی دو دهه، به چاپ‌های متعددی برسد که واپسین آن به سال ۱۳۹۴خورشیدی برمی‌گردد. این استقبال، خبر از پر مایه بودن اثر می‌دهد.

پروفسور جنکینز در دانشگاه «شفیلد» انگلستان دارای کرسی جامعه‌شناسی است و پیش از آن هم، چند تجربه خوب آموزشی، فراتر از مرزهای این کشور، گذرانده، که نمونه کار در دانشگاه بزرگ «بلفاست»، یکی از آنهاست. این پژوهشگر، با کوششی پربار در دو عرصه اتنولوژی (مردم‌شناسی) و آنتروپولوژی (انسان‌شناسی فرهنگی)، توانسته نکته‌های تازه‌ای به این دانش‌ها بیفزاید و زاویه‌های تاریکی از جایگاه انسان در جامعه و بوم خود را نمایان سازد. خوب است پیش از پرداختن به متن، به‌طور فشرده، تفاوت‌های ظریف این دو رشته علمی، آورده شود؛ آنتروپولوژی یا انسان‌شناسی، نوع بشر را از نظر ویژگی‌های ساختاری و ظاهری و تفاوت‌های فردی مطالعه می‌کند و از این رهگذر به عرصه گسترده نژادشناسی می‌رسد که بخش غیر زیستی آن، کارکرد فرهنگ در جامعه را مدنظر قرار می‌دهد.

اما دانش مردم‌شناسی چیز دیگری است؛ باید گفت این علم، آیینه تمام نمای جامعه معاصر است یعنی می‌تواند پیدایش نهاد‌ها و بنیان‌های کهن فرهنگی را علت‌یابی کند؛ چه آنها که در مناسبات کنونی، هنوز زنده هستند یا در باور آن بافت جمعیتی، اعتبار خود را از دست داده‌اند. هدف اتنولوژی، مشاهده یک جامعه به هدف شناخت «واقعه‌های اجتماعی» است. ثبت آن رویداد‌ها، آمارهایی به دست می‌دهد که به مثابه یک سند، دستمایه پژوهشگران می‌شود تا تفسیری واقعی از آن اقلیم ارایه دهند.

با نظر به مطالب گفته شده، می‌توان وارد فضای متن شد؛ «هویت اجتماعی» در شانزده فصل تنظیم شده و موضوع را در قالب دانش‌های یاد شده، حلاجی کرده است. زبان گفتار کتاب، کاملا رسا و روایت گون بوده و سیر در آن، برای مخاطبی که دانش کافی ندارد، چندان دشوار نیست. در انتخاب این شیوه تحریری، گویا عمدی در کار بوده، زیرا اثر دیگری از ریچارد جنکینز در دست است که نویسنده به «بوردیو» (در کتابی به همین نام از نویسنده) انتقاد می‌کند که چرا او پیچیده و مغلق می‌نویسد. در این سو، می‌توان، روان‌نویسی را در «هویت اجتماعی» جنکینز، مشاهده کرد و رسا بودن مطالبش، در برگردان اثر نیز، حفظ شده. زیرا «تورج یاراحمدی» با معادل یابی مناسب واژگان و چیدمان آنها، بخش‌های سنگین اثر را خواندنی کرده است.

در فصل نخست کتاب، نکته‌ای آمده که در همان ابتدای کار، ژرف بودن بحث را نشان می‌دهد؛ واژه هویت، پویایی پنهانی دارد که نمی‌توان به‌راحتی از سر آن گذشت زیرا هویت به خودی خود«دم دست» نیست، بلکه همواره باید تثبیت شود. به این معنی که در بافت روابط اجتماعی، هویت بر درجه‌ای از بازتابی بودن (reflexitivity) دلالت می‌کند به عبارتی روشن، هویت فردی در قبال هویت اجتماعی نقش دیالکتیکی دارد. این بده بستان در طول زمان می‌تواند به زایش معناهای تازه‌ای بینجامد، معناهایی که براساس توافق بین فرد و جامعه شکل می‌گیرد و هویت فرد را در صحن جامعه، بازخوانی می‌کند. نویسنده متن، از کتاب جامعه‌شناسی «جرج زیمل » نقل‌قول کوتاهی دارد که می‌تواند این ارتباط دوسویه را شفاف‌تر بیان کند؛ «هویت اجتماعی، یک بازی است که در آن، رو در رو بازی می‌شود». در واقع، پرسش درونی فرد که او چه کسی است و دیگران کیستند، پایانی ندارد و از آن سو، درک دیگران از خودشان و افراد دیگر چیست (که یکی از آن «افراد دیگر» خود او می‌تواند باشد) مولف بر این باور است که هویت اجتماعی نیز همانند معنا، ذاتی نیست و تنها محصول توافق دو طرف است. پس می‌توان در باب آن، همواره به چون و چرا پرداخت.

خودآگاهی درباره هویت اجتماعی یعنی معنای انسان بودن به‌طور خاص چیست؟ آیا آدمی همان است که جلوه می‌کند یا در اهمیت هویت جمعی‌اش، تردیدی پنهان دارد؟ اینگونه پیداست که، گرانیگاه متن می‌خواهد تکلیف معنا را روشن سازد. هنگامی که پروفسور جنکینز به ابزار‌های معنا‌سازی در دنیای مدرن می‌پردازد نکته‌هایی بی‌تعارف می‌توان یافت که در زندگی روزمره، معمولا جاری‌است؛ مثالی در فصل دوم کتاب زده شده که معنا‌سازی برای هویت فرد را عیان می‌کند؛ از نظر تجاری، شرکت‌های سازنده آگهی، دیری است که دریافته‌اند فروختن کالا به مردم در عین حال به معنای فروختن یک هویت به آنها نیز هست: یک «چهره جدید» با یک« من جدید» مترادف است، و راهی که به آن هویت جدید ختم می‌شود احتمالا از مرکز تجاری محل می‌گذرد.

در فصل بعدی، به سه تن اشاره می‌شود که از دو مقوله هویت فردی و هویت اجتماعی روایت‌های خاص خود را دارند؛ به‌طوری که می‌توان «گیدنز», «دلامونت» و «فریدمن» را جامعه شناسانی برجسته تلقی کرد که به اهمیت باز‌نمایی این حقیقت دوگانه تاکید ورزیده‌اند و هر کدام، از زاویه دید خود، به ویژه، نگاه مردم‌شناسانه «سارا دلامونت»، اهمیت آن را واکاوی کرده‌اند. پژوهش‌ها خبر از این می‌دهند که هویت هریک را نمی‌توان قربانی دیگری کرد و در ارزشگذاری، نقصانی قائل شد. اما توجه جنکینز به گزاره‌ای به نام «عقل سلیم»، توانسته موضوع را منطقی‌تر سازد.

به‌ طوری که مثال سوسیال دموکراسی برای حکمرانی در خطه اسکاندیناوی از سوی نویسنده، بسیار عینی و دلچسب است وقتی که او یاد‌آور این حقیقت می‌شود که این انتخاب، اساسا متعلق به اروپای غربی است وبازتولید عقلی، آن را به سوی دیگر اروپا کشانده و جایگاه آن را به شکل انکارناپذیری نشان داده است. حقیقت دومی که جنکینز در میانه متن، به آن می‌رسد این است که شکل‌گیری هویت فردی در فرآیند‌های اجتماعی ریشه دارد و نویسنده، فراشد آن را دیالکتیک درونی - برونی تعبیر می‌کند یعنی هویت‌های فردی و جمعی به ‌طور منظم تولید، بازتولید و در یکدیگر دخیل می‌شوند.

وقتی که آدمی تصمیم می‌گیرد با تمامی تفاوت‌های شخصی، به ساخت نمادین شباهت‌ها در جامعه دست بزند و بر اساس یک ‌توافق گروهی بار دیگر به خود برگردد تا هویت خویش را بازخوانی کند به گردونه‌ای تن داده که به قول «آنتونی گیدنز»، سر و روی خود را با آینه اجتماعش می‌آراید. و این نگاه مدام به آینه، ابتدای حکایت است. پرسشی که در اینجا خودنمایی می‌کند بحث تهدید ارزش‌های خودی از سوی جمع است. پاسداشت «منزلت » پاسخی است به این دغدغه. از آنجا که جامعه نمی‌خواهد با فردیت اعضایش مقابله کند فرآیندی به نام «خودهای اجتماعی» می‌تواند کارساز شود و به نوعی بتواند هویت فرد را در قاب مصلحت جمعی سامان دهد. در این گذار سنگین، قابلیت‌های نهان مانده فرد، به شکل مطلوبی به تخصیص و طبقه‌بندی می‌رسد تا رویاها، دراعتلای یک جامعه مدرن هر کدام نقشی بازی کنند و به سهم خویش، کارگر افتند.

در کتاب ریچارد جنکینز، مفهوم «همه به سوی هویت‌مندی اجتماعی»، بیش از تحقق هویت فرد در مرکز توجه نویسنده قرار گرفته است و حتی کاربست نظریه «جرج هربرت مید»، از قول«گافمن» در تشریح «من فاعلی» و «من مفعولی» هم نتوانسته ذهنیت دفاع از هویت فرد را جا بیندازد زیرا من مفعولی، از آن خود فرد است که به شناخته شده معروف است و با بردارهای جامعه همخوانی ندارد و مجال بروز نمی‌یابند زیرا از «سوژه» جدا بوده و شناسای ارزش‌های حاکمیت نیست.

گویا پویش فرد برای اعتلای ارزش‌های مستقل و شخصی، وانهاده شده و چندان عنایتی بدان نیست. تاریخ نشان داده، گاهی همین هویت فردی برشورنده، می‌تواند دوران‌ساز شود و با ویرانی باورهای حاکم، پیچ حیاتی در مسیر کهنه زادبوم پدید آورد. اما نمی‌توان از این نکته اساسی کتاب، چشم‌پوشی کرد که این پژوهشگر به شیوه جامع و پرحرارتی توانسته چارچوب‌های «یک بازی رو در رو بین فرد و جامعه» را ترسیم کند که امروزه با عنوان عقلانیت و مدرنیته، پذیرفته شده و برای بازخوانی هویت اجتماعی در حال اجراست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...