تلویزیون بی‌دلیل روشن می‌شود و تصویری را نشان می‌دهد. در كنار نگاه دوربین‌نگار روایت، تلویزیون قرار دارد. تلویزیون و ساعت دیجیتال و روایت دوربین‌گونه به عنوان عناصری مدرن، اتاق را احاطه می‌كنند... فرد متجاوز به دختر روسپی می‌تواند شكل دیگری از مرد درون تلویزیونی باشد كه ناگهان روشن می‌شود... دختری است در جایگاه و موقعیتی كه با زیبایی‌اش تبدیل به پدیده‌ای می‌شود كه عكسش روی مجلات مد می‌نشیند و در نقطه مقابلش دختر فاحشه چینی است.

سفید برفی در سرزمین دیجیتال | اعتماد


«پس از تاریکی» [Afuta daku یا After dark] رمانی است که با چشمی جست‌وجوگر آغاز می‌شود. راوی ابتدا نگاهی به شهر و آدم‌هایش می‌اندازد سپس به رستورانی سرک می‌کشد و دختری را ورانداز می‌کند. در آغاز و پس از آن، نگاه شکاک و کارآگاه‌گونه راوی منظر و افق روایت را ترسیم می‌کند. راوی از چشم‌اندازی که ترسیم کرده، دورتر نمی‌رود. لمس می‌کند و تجربه نشان می‌دهد و حدس می‌زند. روایتی که می‌خواهد گمانه‌زن پیش برود. شروعی برای داستان نویسنده‌ای که منظرگاه ادبیاتش را ایستادن و تماشاگه راز بودن می‌داند. چشم مشاهده‌گری که بیشتر از آنچه که می‌بیند، نمی‌خواهد بیان کند. در این داستان راوی، دانای کل نیست. دانا بر چیزی است که می‌بیند. از این رو نام کتابی را که دختر می‌خواند، نمی‌فهمیم. حالات و چهره دختر نشان از آن دارد که کتاب مهمی را می‌خواند. این خود نمونه و کوچک شده آن دنیایی است که موراکامی می‌خواهد به درونش پا بگذارد و ما را نیز در آن نگه دارد.

پس از تاریكی [Afuta daku یا After dark]

وقتی مرد جوان و ماری با هم صحبت می‌کنند، فاصله را نگه می‌دارند. فاصله‌ای از همان جنس غذاهای رستوران زنجیره‌ای. صحبت آنها درباره سالاد مرغ، حجمی را می‌گشاید و گسترش می‌دهد که در پس آن، آشنایی با مرد جوان که زخمی روی گونه دارد، شکل می‌گیرد. آشنایی مرد با ماری و خواهرش از پیش بوده و حالا به یاد آورده می‌شود. او در گفتارش فعل گذشته را به ‌کار می‌برد. گذشته مرزی است که در اینجا هم خود را نشان می‌دهد. آشنایی در استخر امری مربوط به گذشته است و دیدار این دو هم انگار در این گذشته است که خود را توجیه می‌کند. گویی چیز دیگری غیر از خود دیدار این دو نفر است که در این گفت‌وگو اصالت دارد. چیزی که هنوز می‌تواند کنجکاوی را تحریک کند و خود را زنده و سرحال نگه دارد.
ما نام مرد جوانی را که با ماری صحبت می‌کند، نمی‌دانیم. درست مانند کتابی که ماری می‌خواند. مرد می‌گوید از اینکه مشکلاتی که در درونش دارد را دیگران متوجه شوند، متنفر است و ماری می‌گوید مشکلات درونی او را متوجه نشده و مرد از این بابت ابراز رضایت می‌کند. موراکامی در اینجا فاصله را نگه می‌دارد. نگه داشتنی که نشانی از پاسداری است. انگار چیزهایی هست که بهتر است که مکشوف نشوند. دنیای داستانی موراکامی شبیه به انگشت کشیدن بر پوستی است که در خودش بسیاری چیزها را نهان کرده. زبان روایتی که تا مرز چیزها می‌رود اما به درونش ورود نمی‌کند. «پس از تاریکی» داستانی در حال و هوای آن چیز وارد نشده است. نزدیک شدن به حقیقتی میان‌تهی و چشم گشودن به درون تاریکی.

در فصل دوم به سراغ اری آسایی می‌رویم. نویسنده مثل یک فیلمنامه‌نویس به تشریح او می‌پردازد. توصیفات می‌خواهد از نگاه کنجکاو راویت کننده بیرون بزند و دستی در رویا و خواب فرو ببرد و تن آرام و خوابیده او را دریابد. ذهنی پرسشگر اینجا دور واقعه می‌گردد و تحیر و شگفتی‌اش را با دهانی باز نشان می‌دهد. انگاری که دوربینی مستند دارد از واقعیتی سورئال تصویربرداری می‌کند. دریچه‌ای که بیش از واقعه، شگفتی را نثار خواننده می‌کند. این زاویه دید فاصله‌گذارانه موراکامی در داستان، سر و شکلی پست مدرن به روایت می‌دهد و نویسنده امر اکتشاف و حضور راوی را به بخشی از عناصر داخل روایت تبدیل می‌کند.
تلویزیون بی‌دلیل روشن می‌شود و تصویری را نشان می‌دهد. در کنار نگاه دوربین‌نگار روایت، تلویزیون قرار دارد. تلویزیون و ساعت دیجیتال و روایت دوربین‌گونه به عنوان عناصری مدرن، اتاق را احاطه می‌کنند. اری خواب است. اما عناصر بصری الکترونیک فعال هستند. عناصر و نشانه‌هایی که در نگاه پست ‌مدرنیستی عموما نقشی تهاجمی و مخرب دارند. در اینجا اما هنوز درنمی‌یابیم که آیا این ابزار و فضای سورئال و مرموز، مخرب هستند و یا نه و بیش از هر چیز آن بخش متحیر و کنجکاو است که عمل می‌کند و نشان می‌دهد.

فصل سوم روحیه تجاوزگرانه‌اش را بیشتر نمایان می‌کند و در قیاس با فصل پیش، شکلی عریان شده و قرینه‌وار را هم پیدا می‌کند. در فصل پیش خواب اری مقابل دوره ماهانه دختر روسپی می‌نشیند. چیزی که منجر به کتک خوردن و آزار دیدنش می‌شود.‌ در این بخش، فرد متجاوز به دختر روسپی می‌تواند شکل دیگری از مرد درون تلویزیونی باشد که ناگهان روشن می‌شود. ماری وقتی که به هتل می‌رود همچون خود راوی است که نرم و بی‌صدا و نامریی وارد خانه اری شده. در این توصیف قرینه‌وار، زبان چینی دختر به کتاب ماری می‌ماند. چیزی ترجمان نشده و نامفهوم که ارتباط کمی با آن می‌توانیم برقرار کنیم.
روایت رمان با افسانه می‌آمیزد. کتاب از یک سو ژاپن مدرن را به تصویر می‌کشد و از سوی دیگر وقایع را با افسانه‌ها و قصه‌های عامیانه درگیر می‌کند. گویی میانه‌ای از میان رفته باشد و قدیم و جدید به هم متصل شوند.
در طول ساعات شب، ماری روند معمول و روزمره را سپری می‌کند.‌ اما در کنار رفتارهای طبیعی و معمولی ماری و درست به موازات او، رفتارها و چیزهای غیرمعمول، ضعیف و کمرنگ و در پشت پرده خود را پیش می‌برند. نقابی که روی چهره مرد درون تلویزیون است، بسان همان مرزی است که میان امر ناشناخته و عجیب و امر طبیعی و روزمره قرار گرفته است.
اسم هتلی که ماری به آن می‌رود آلفاویل است. همنام فیلمی از ژان لوک گدار. فیلمی درباره سرزمینی بی‌عشق و احساس. شبیه به همین هتلی که محلی برای فاحشه‌هاست. ماری در این هتل انگار دنیایی تحمیلی را می‌بیند. دنیایی آن سوی مرز. مرزی که خواهرش را تبدیل به ستاره مجلات مد و دختر چینی را تبدیل به فاحشه می‌کند.

در ادامه، روایت روند کارگاهی خود را نگه می‌دارد. مانیتورهای هتل چهره مرد مهاجم را پیدا می‌کنند. چشم‌های دیجیتالی خیره هستند و نامریی و نامحسوس می‌شوند و نگاه می‌کنند. توصیفی که نشان می‌دهد، زمان در چنبره تکنولوژی گرفتار آمده. فرم کارگاهی و مهاجم روایت با نگاه جست‌وجوگر و شکاک و کنجکاو راوی همسو است. نگاهی که در توصیف، میل به حدس و گمان زدن دارد: کشف کردن وقایعی که پنهان است و چشمانی که در آرزوی کشف هستند.

در فصل هشتم، اری از اتاقش به اتاق داخل تلویزیون منتقل می‌شود. انگاری که زیبای خفته به سرزمین عجایب رفته باشد. در این داستان دنیای پشت مانیتورها، سرزمینی موازی دنیای واقعی است. دنیای مجازی زیست خود را دارد. زیستی که گاه اغواگر و گاه تهدیدکننده است. شاید این شیوه دیدن، کنایه‌ای از تهاجم دنیای تکنولوژیک امروز ژاپن باشد. جهانی که زیر پوست شهر تنفس می‌کند و می‌تواند ذهن و هوش و آگاهی را بدزدد.
در فصل 10 اری بیدار می‌شود. در محیطی که می‌فهمیم همان اتاق کار کارمند متجاوز است. گویی که ناخودآگاه اری در شخص دیگری رسوخ کرده باشد. مثل همان مرزی که پسر جوان از آن سخن می‌گفت. مرزی میان شهروند خوب و عادی بودن در مقابل قاتل و جنایتکار بودن. انگاری تکنولوژی دریچه‌ای از ناخودآگاه را می‌گشاید که در شبکه‌ای پیچیده، دنیایی موازی می‌سازد و همه ‌چیز را به هم مرتبط می‌کند. در این میان موراکامی دست خواننده را می‌گیرد و وارد این دنیا می‌کند. نویسنده هم فاصله‌گذاری می‌کند و هم مرز میان دنیای خواننده و داستان را می‌شکند. ما هم در این ماجرا دخیل هستیم. این «ما» جبری است که نویسنده به خواننده تحمیل می‌کند. موراکامی می‌خواهد که چشمش را به چشمی جمعی تبدیل کند. انگار که تصاویر تلویزیونی چشمان جمعیتی را دارد پر می‌کند. ورود به دنیای آن سوی مرز و دیجیتال، روند توصیف و توضیح راوی را تغییر می‌دهد. تا پیش از این راوی ذهنی کنجکاو داشت و کارآگاه‌گونه به همه‌ چیز می‌نگریست. اما حالا با ورود به دنیای درون تلویزیون می‌توانیم ذهن اری آسایی را نیز بخوانیم. گذشتن از این مرز، نیرویی به وجود می‌آورد که پیش از این نبود. یا می‌توان گفت عبور از مرز، مرزهای دیگر را هم برمی‌چیند.

داستان بازمی‌گردد و قرینه‌ای را که نویسنده از اری و دختر فاحشه چینی مطرح کرده بود از زبان تاکاهاشی بیان می‌کند. او به ماری می‌گوید که فرض کند خواهرش هم دچار خونریزی و آسیب به شکل استعاری شده. در اینجا تشابه‌ای بین نگاه هاروکی موراکامی و دیوید لینچ دیده می‌شود. تشابهی که اتفاقی نیست. نگاهی که این رمان به سینما دارد و نقطه دید راویی که به حرکت دوربین تشبیه‌اش می‌کند بسیار شبیه به حرکت دوربین در فیلم «بزرگراه گمشده» دیوید لینچ است که سال ۱۹۹۵ ساخته شده. همچنین این تصویر تهاجمی و مرزشکنی که از تلویزیون و دوربین‌های ویدیویی نشان داده می‌شود در بزرگراه گمشده نیز به چشم می‌خورد. از همه مهم‌تر تصویر دوگانه‌ای است که از زن دیده می‌شود. تصویر زن اثیری/ لکاته‌ای که در فیلم دیوید لینچ برجسته و بارز است در اینجا نیز دیده می‌شود. تشابه‌ای که در این داستان میان اری و دختر فاحشه چینی می‌بینیم. این تشابه هر چند که در ظاهر آدم‌های کتاب دیده نمی‌شود اما مشخصه‌های بسیاری، آنها را به هم پیوند می‌دهد. اری دختری است در جایگاه و موقعیتی که با زیبایی‌اش تبدیل به پدیده‌ای می‌شود که عکسش روی مجلات مد می‌نشیند و در نقطه مقابلش دختر فاحشه چینی است.

نگاه و رویکردی آلیس در سرزمین عجایبی هم در هر دو اثر دیده می‌شود که آنها را بیشتر به هم پیوند می‌دهد.
تاکید بر این موضوع که اری همچون سفیدبرفی است در رمان دیده می‌شود. خواب عمیق، اری را به سفید برفی پیوند می‌دهد. اگر خواب عمیق را شکلی از فراموشی فرض بگیریم، رابطه‌ای میان زیبایی و توجه به فراموشی می‌توان دید. امری که در تحلیل کتاب می‌تواند به قصه سفید برفی هم اشاره داشته باشد: زیبایی و نادیده گرفته شدن و یا ترس از نادیده شدن. چیزی که پیش از این نیز بارها در هنر و ادبیات به آن توجه شده است. مثلا در فیلم «سانست بلوار» بیلی وایلدر که اتفاقا دیوید لینچ در آثارش از آن بسیار تاثیر گرفته است.

در فصل یازدهم، گفت‌وگوی ماری و تاکاهاشی شبیه به جلسه روانکاوی است. آن دو مسائل را آهسته برای هم باز و به درون و عمق افکار یکدیگر نفوذ می‌کنند. عملی که نویسنده به شکلی دیگر در ساختار غیرمعمول داستان سعی در انجام دادنش دارد.
در میان شخصیت‌های رمان، تاکاهاشی تنها کسی است که در مرزی خاکستری حرکت می‌کند. در 7 سالگی یتیم می‌شود. انگار که دیگر برگشتی نیست. مرز مشخص و پررنگ تاریکی و روشنی برای او معنایی ندارد و ترجیح می‌دهد در میانه این دو دنیا حرکت کند. شخصیت تاکاهاشی به شخصیت پسر رمان «کافکا در کرانه» رمان مشهور موراکامی شبیه است. کسی که می‌تواند از مرزها عبور کند و بدون آسیب بازگردد. در رفتار او نوعی پرهیزگاری دیده می‌شود که از غلتیدن به این سو و آن سوی مصونش می‌دارد.
اری آسای در دنیایی درونی و یا ناشناخته و یا ناخودآگاه گرفتار است. دنیایی که موراکامی در تصویری که از تلویزیون شیراکاوا پخش می‌شود به شکل اقیانوس نشانش می‌دهد. دنیای درون اقیانوس پر شده از موجودات مختلف. دنیایی که از بیرون آرام و کمی مواج و از درون ناپیداست. «پس از تاریکی» تلاش و نوشتاری است که در مرز دو دنیای هشیار و ناهشیار شکل گرفته. تنفس آن هوایی است که در این مرز، نازک و رقیق و مخلوط شده است.

در انتهای رمان، موراکامی روندی محافظه‌کارانه را پیش می‌گیرد. داستان از عمق سیاهی و پیچیدگی و ژرفایی که ساخته فاصله می‌گیرد و عمق را به سطح می‌آورد. هر چه که به روز و روشن شدن هوا نزدیک می‌شویم، جمع‌بندی برای بستن دایره‌ای که گشوده شده، سرعت می‌گیرد. ماری به خانه می‌آید و اری را در آغوش می‌گیرد. نشانه‌های بیداری در اری دیده می‌شود و نوید پایان این خواب خودخواسته داده می‌شود. سرانجام نویسنده به درون شخصیت‌ها رخنه می‌کند و موراکامی انگار که به خواننده‌هایش بگوید، خوانش خوشی را برای شما آرزومندم، می‌گذارد داستان با پایانی امیدوار و سفید به انتها برسد. این رویکرد محتاطانه‌ بیشتر به آن می‌ماند که نویسنده‌ای بخواهد عموم خواننده‌هایش را راضی نگه دارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...