دو زن و یک مرد همدیگر را، پس از مرگ، در دوزخ مییابند... همجنسبازی است که دوستش را به نومیدی کشانده و او خودکشی کرده است... مبارز صلحطلبی است که به مسلکِ خود خیانت کرده است... بچهای را که از فاسقش پیدا کرده در آب افکنده و باعث خودکشی فاسقش شده... دژخیم در واقع «هریک از ما برای آن دو نفرِ دیگر است»... دلبری میکند اما همدمی این دو هم دوام نمیآورد... در باز میشود، ولی هیچکدام از آنها توانایی ترک اتاق را ندارد
...
تلگراف او را به شرکت در همایش «صلح خاورمیانه» دعوت میکرد. زیر نامه را سارتر و دوبوار امضا کرده بودند... نامه را به شوخی گرفت... به پاریس که رسید، فهمید «بهدلایل امنیتی مکان جلسه به خانهی میشل فوکو تغییر کرده»... فوکو هوادار اسرائیل بود و دلوز هوادار فلسطینیان... او میرفت که برجستهترین کبوتر صلح در تشکیلات حکومت اسرائیل شود... بهنظر یک روشنفکر ساحل چپ میآمد، نیمی متفکر و نیمی شیاد... آن دلاور سابق که علمدار مظلومان بود
...
معشوقهاش، مارسل، از او حامله است و ماتیو به این سو و آن سو میرود تا برای سقط جنین پولی فراهم کند. ماتیو از او خسته شده است و به ایویش بیست ساله، خواهر شاگرد سابقش، بوریس، علاقه پیدا کرده است. اما ایویش با هوسبازیها و هرزگیاش او را سرگشته میسازد... دانیل برای کفاره گناهانش و نیز به انگیزه خودآزاری، بر آن میشود تا با مارسل ازدواج کند... زندگی آنها به طور همزمان در یک صفحه و حتی گاهی در یک جمله همراه اعمال و حرکات هیتلر و چیمبرلن و موسولینی و دالادیه بازگو میشود
...
پنج نفر از نهضت مقاومت [در جریان جنگ جهانی دوم]، به نامهای کانوریس، سوربیه، فرانسوا، لوسی و هانری به دست چریکهای دولتی که با اشغالگران نازی همکاری میکردند اسیر میشوند و آنها را با هم در انبار زیر شیروانی محبوس میکنند. فقط رئیسشان ژان که فاسق لوسی است، فرار کرده است و آنها منتظرند که ببینند چه برسرشان خواهد آمد و آیا خواهند توانست زیر شکنجه تاب بیاورند یا نه... ژان نیز به زندان آنها آورده میشود بیآنکه بدانند سرکرده مبارزان است.
...
فرانتس در آغاز جنگ، یک نفر یهودی فراری را در اتاق خود پنهان میکند. پدرش این راز را به نازیها اطلاع داده و در عوض قول میگیرد که پسرش را مجازات نکنند و فقط او را به کیفر این کار به خدمت ارتش درآورند؛ آنها فرانتس را به جبهه روسیه میفرستند. او در آنجا، در جنگ با پارتیزانها، چند نفر دهقان مبارز را به دست خود زیر شکنجه کشته است. پشیمانی از این کار، و نیز نفرت از پدر که او را به قصد نجات از مرگ دچار چنین سرنوشت هولناکی کرده، علت گوشهنشینی او بوده است.
...
سرگرم نوشتن کتابی درباره زندگی مارکی دو رولبون، اشراف زاده پایان قرن هجدهم، است. شغلی را که در کامبوج داشته است به سبب خستگی از سفر و آنچه ماجرا انگاشته بود رها کرده است و با درآمد منظمی که دارد زندگی میکند ... بسیار تنهاست. گهگاه با «فرانسواز» ، مدیره کافه کارگران راهآهن به بستر میرود، اما علاقهای به او ندارد و با او کم حرف میزند. به این نتیجه رسیده است که دیگر نمیتواند به عقب برگردد و قاطی آدمهای دیگر شود.
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
عوامل روانشناختی مانند اطمینان بیشازحد، ترس از شکست، حس عدالتطلبی، توهم پولی و تاثیر داستانها، نقشی کلیدی در شکلگیری تحولات اقتصادی ایفا میکنند. این عوامل، که اغلب در مدلهای سنتی اقتصاد نادیده گرفته میشوند، میتوانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونقهای غیرمنتظره یا رکودهای عمیق میشوند
...
جامعیت علمی همایی در بخشهای مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستانهای مثنوی، او معانی لغات را باز میکند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی میپردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزارههای غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیمبندی سهگانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی میکند
...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدمها –و در بعضی موارد حیوانها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه میکند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمیشود انتظار داشت در زندگیاش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطرهای از آن گذشته باقی نماند
...
از فروپاشی خانوادهای میگوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمیتواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن میشد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آوارهای هم نبود
...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر میگذارد: از یک جوان عاشقپیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل میشود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمیکند... توماس مان در این رمان به زبان بیزبانی میگوید که اگر ناپلئون موفق میشد همه اروپای غربی را بگیرد، یکونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود میآمد و آنوقت، شاید جنگهای اول و دوم جهانی هرگز رخ نمیداد
...