کتاب «یادداشتهایی دربارهی کافکا» [Prismen (Prismen: Kulturkritik und Gesellschaft)] نوشته آدورنو [Theodor W. Adorno] بههمت نشر آگاه منتشر شده است، این کتاب برگردانده سعید رضوانی است. در یادداشتهایی دربارهی کافکا، نُه یادداشت گنجانده شده که در یازدهسال نوشته شدهاند. مترجم بر این عقیده است که این امر موجب گسستگی در برخی مباحث و بروز برخی تناقضات در آرای متفکر شده است. او در مقدمه خود برخی از آنها را برشمرده و تشریح کرده است. سهشنبه دوازدهم بهمنماه، سعید رضوانی و مصطفی مهرآیین در نشست هفتگی شهرکتاب به نقد و بررسی اين کتاب پرداختند.
آدورنو و تفسير اينجهاني از كافكا
رضوانی با تشریح ساختار نظرگاههای انتقادی آدورنو و جایگاه آن در نقد کافکا گفت: «پیش از نوشتن این اثر تفسیر اینجهانی و غیرمذهبی از متن کافکا وجود نداشت؛ مفسران اولیه متون کافکا، او را بهعنوان نویسندهای مذهبی معرفی کردهاند؛ حتا او را به صهیونیزم و جنبشهای افراطی جامعه یهودیان اروپا منتسب کردهاند. منتقدان کافکا رفتهرفته از این تعبیر فاصله گرفتند، اما سرآخر نتوانستند تفسیری کاملا غیرمذهبی از آثار کافکا ارائه دهند، حتا والتر بنیامین، از متفکران اصلی مکتب فرانکفورت و جنبش چپ آلمان نیز در این دسته جای میگیرد.» آدورنو اولین مفسری است که تفسیری اینجهانی از آثار کافکا درانداخته است: «شاید حتا بتوان آرای آدورنو را از این حیث قدری افراطی نیز دانست. نمیتوان ارتباط کافکا با الهیات دیالکتیک را کاملا نادیده انگاشت. از متون کافکا و اشارات برونمتنی، ارتباط یادشده برمیآید. آنچنانکه در نگاه به یادداشتها و نامههای کافکا میتوان نظرگاه مثبت او درباره آرای کییر کگارد را دریافت. انکار صددرصد این رویکرد از سوی آدورنو خیلی مبتنی بر مستندات نیست.»
رضوانی با تاکید بر اهمیت یادداشتهای آدورنو در گستره کافکاشناسی تاکید کرد: «رویکرد آدورنو راه را بر تفسیرهای اینجهانی از آثار کافکا گشود. این کتاب از نُه متن کوتاه (کوتاهتر از مقاله) تشکیل شده است، آدورنو خود این یادداشتها را در مجموعهای گرد آورد که بعدها در مجموعهآثار او نیز (در قالب نه یادداشت پیوسته) چاپ شدهاند. این یادداشتها طی بازهای یازدهساله (۱۹۴۲ تا ۱۹۵۳) پدید آمدهاند. این عاملی است که میتواند موجب بروز گسستگی در متن بشود. متنی که در یازده سال تولید و خلق میشود طبعا در جهات مختلف دچار گسستگی میشود. باید در نظر داشت فردی چون آدورنو که در تعامل دائمی با پیرامون خود است طبعا به تغییر در نظرگاهها و عقاید دچار خواهد شد. انتساب رادیکالگونه کافکا به اندیشه چپ و جامعهگرایانه و ازسوی دیگر تاکید بر ارتباط وی با اکسپرسیونیسم چندان سازگار نیست و ازجمله تناقضهای یادشده است. در این متن ویژگیهایی وجود دارد که در غالب آثار آدورنو دیده میشود، دشواری و پیچیدهنویسی و اغماض از آنجملهاند. ازاینرو من برای بسیاری از مفاهیم شرحهایی مفصل نوشتهام، چراکه بهنظر میرسد برخی مطالب بدون توضیحات برای مخاطب فارسیزبان چندان مفهوم نیست. این متن در قالب چند جستار نوشته شده، این خود نوعی آزادی نویسنده را در پی دارد اما آدورنو آزادی بیحدوحصری برای خود قائل شده است، آنچنانکه از درج ارجاعات و استدلالها پرهیز کرده و تنها به بیان نظرات خود اکتفا کرده است.»
انسان معاصر در جستوجوی شر
مهرآیین با اشاره به اينكه «یادداشتهایی دربارهی کافکا» از تعدادی یادداشت پراکنده گرد آمده که طی سالهای متفاوت نوشته شدهاند، گفت: «نمیتوان ایدهای منسجم و معطوف به متن را از آن برکشید و دربارهی آن بحثهایی را درانداخت. این آسیب در مقدمه مترجم نیز دیده میشود. اشاره به این نکته نیز ضروری است که مترجم این اثر را تنها ترجمه نکرده، او درواقع پژوهش کرده است. ارجاعات متعدد به متون و آثار دیگر موید این معناست. ازاینرو ترجمه این اثر کاری بسیار دشوار بوده است. آدورنو به منابع مختلف و متعدد ارجاع داده و این امر موجب دشواری بسیار متن شده است.» مهرآیین ادامه بحث خود را با ایدهای پی گرفت که «ترجیح کافکا بر کانت از نگاه آدورنو» نامش نهاد: «آدورنو در تقابل با نقدهایی که در دیالکتیک روشنگری درباره آرای کانت صورت داده است، کافکا را معرفی میکند. او کافکا را مطلوب میدارد و تصور میکند تفکر باید از نظرگاه او ادامه مییافت. آدورنو اصولا متفکری سیاهبین است. برای درک اهمیت سیاهدیدن مطلوب است به آرای آگامبن اشاره شود. او در مقاله «معاصر چیست؟» به تشریح و تبیین مفهوم معاصر و چرایی اهمیت ادبیات و شعر میپردازد. در پی رویارویی با پاسخهای آگامبن میتوان چرایی اهمیت سیاهدیدن را دریافت. او اولین پاسخ را از آرای نیچه در کتاب «تأملات نابههنگام» برگرفته است. نیچه میگوید: اصولا وظیفه هر انسان متفکر در هر دوره این است که به تمام ارزشهای جامعهی خود در یک مرحله بهعنوان یک شر نگاه کند و تصور کند آنها خیری در زندگی او نیستند. آگامبن با تاکید بر این نظرگاه انسان معاصر را بهمثابه انسانی تعریف میکند که باید یکبار پرسشهای خود درباره دوران معاصر و ارزشهای آن را از منظر شر و نیز عاملی که موجب نابودی او میشود طرح کند. به این معنی که باید نظامهای معرفتی را باری دیگر ارزشگذاری کرد. او پاسخ بعدی را از پرسشی برمیکشد که یک شاعر معاصر در شعری طرح کرده است: تاریخ یا زمان را بهمثابه چیزی در نظر آوریم که کمر دارد و تصور کنیم کمر آن چیز شکسته است، اگر انسان معاصر در همان شکستگی قرار بگیرد چه اتفاقی میافتد؟ انسان معاصر در شکستگیهای دوران خود زندگی میکند، او تاریخ را پیوسته و مداوم نمیبیند، انسان متفکر معاصر در این شکستها و گسستها میماند و متوقف میشود و از آن نمیگذرد. بدیو نیز نظرگاهی مشابه دارد. آگامبن بر این عقیده است که انسان معاصر در تاریکیهای دوران خود در جستوجوی نور است، همچنین او در روشناییهای دوران، تاریکی میجوید. نقد کانت از نظرگاه آدورنو نیز از همینجا صورت مییابد. اگر جامعهای عصر روشنگری را بهانجام رسانده باید بتواند تاریکیها را نیز دریابد. آدورنو در اوج روشنایی تاریکی دیده است.»
مهرآيين مبانی زیباشناسی از نظرگاه آدورنو را نيز چنين تشریح کرد: «استنلی کورن گلد معتقد است که آدورنو فهم درستی از کافکا ندارد. بهاعتقاد او بررسی آثار یک نویسنده در بستر فرهنگی و اجتماعی دوران او نادرست است. او بر ایده گنوسی (تعالیبخشی به انسان در پی نابودی) نزد کافکا تاکید دارد. آدورنو استقلال متن ادبی، زیباییشناسی آن و خودبودن نویسنده را درخور تقدیر میداند اما بر این عقیده است که نویسنده صرف یک ایده گنوسی خود را نابود نمیکند. از نگاه او رویکرد کافکا در آثارش ریشهای تاریخی دارد، ازاینرو در رویارویی با آنها باید چون یک جامعهشناس برخورد کرد. ضرورت خودویرانگری ادبی ازسوی نویسنده ضرورت تاریخی است و از بیرون عارض میشود. آدورنو میکوشد از حیث زیباشناسی بین ایده گنوسی و شرایط تاریخی جامعه پیوند برقرار کند و از ایدهآلیسم کانتی در نقد ادبی فاصله بگیرد.»