شاید بهتر بود به جای جایزه‌ی‌ بهترین کتاب داستان در زمینه "دفاع مقدس" جایزه‌ی بهترین "کتاب جنگی" و برترین‌های بیست سال "داستان نویسی جنگی" به آن اهداء می‌شد. البته اگر این کتاب را بهترین بدانیم! ... یک بسیجی کارآموز دیده‌بانی که عاشق فیلم‌برداری و فیلم ساختن است؛ سر خود، لودرها و بولدزرها و غلطک‌های جهاد را به کار می‌گیرد تا در پشت خط اول خودی و زیر آتش مستقیم شدید و تیر مستقیم دشمن تپه‌ی بزرگی به ارتفاع پانزده متر درست کند و ...

سید علی موسوی

داستان‌های شهر جنگی  |  حبیب احمدزاده

مقدمه‌ی اول
داستان‌هایی که در مورد هشت سال جنگ تحمیلی نوشته شده را می‌توان به دو گروه کلی تقسیم کرد. گروه اول داستان‌هایی است که به اختصار آنها را «داستان‌های جنگی» می‌نامیم.
در این نوع داستان‌ها جنگ صرفا آبستن سوژه‌ است و در بطن داستان، دو طرف جنگ یکسانند؛ از آن جهت که انسان هستند. انسان بما هو انسان و جدای از عقاید و ارزش‌ها؛ با خصوصیات انسانی و مشترکات فطری بین تمام نوع بشر. و آنچه دست‌مایه‌ی پرداخت داستان است، همین خصوصیات انسان نوعی است. خصوصیات مشترک مثل حس انتقام یا عشق‌‌های انسانی.

گروه دوم این داستان‌ها را می‌توان «داستان‌های دفاع مقدس» نامید.

در این داستان‌ها، قهرمانان و حوادث و محیط پیرامونی آنان به نوعی با ارزش‌ها و عقاید‌شان عجین و نزدیک است؛ کشتن و کشته‌شدن در راه عقیده و آرمان‌هاست. جان و مال برای قهرمان داستان در صورتی با ارزش است که در راه عقاید و ارزش‌هایی که شخص به آنها معتقد است استفاده شود و او را به آنچه دین آن را «تعالی» می‌نامد نزدیک کند. و خواننده، قهرمان یا اطرافیان قهرمان داستان را که در طول قصه کشته می‌شوند، در ضمیر خود «شهید» می‌داند. و بالتبع «عند ربهم یرزقون». و بعید است نویسنده‌ای خود به عقاید و ارزش‌های دینی نزدیک نباشد و بتواند داستان‌هایی از این دست خلق کند.

 داستان‌های کوتاه حبیب احمد‌زاده در کتاب «داستان‌های شهر جنگی» که برنده‌ی بهترین کتاب داستان کوتاه «دفاع مقدس» در سال 1378 و جزء برترین‌های بیست‌سال داستان‌نویسی دفاع مقدس در سال 1379 شده است، بیشتر از نوع اول است. و شاید بهتر بود به جای جایزه‌ی‌ بهترین کتاب داستان در زمینه «دفاع مقدس» جایزه‌ی بهترین «کتاب جنگی» و برترین‌های بیست سال «داستان نویسی جنگی» به آن اهداء می‌شد. البته اگر این کتاب را بهترین بدانیم!

مقدمه‌ی دوم
هر چند داستان‌نویسی قوانین تخلف‌ناپذیری مثل قانون جاذبه‌ی‌زمین یا دمای جوش آب در 100 درجه ندارد و هر نویسنده می‌تواند بسته به ذوق و استعدادش با رعایت اصول کلی، سبکی نو و منحصر به فرد برای خودش داشته باشد، اما گاهی پخته‌شدن و جاافتادن یک سبک به تجربه و حوصله‌ی زیادی نیاز دارد.

احمد‌زاده در کتاب داستان‌های شهر جنگی سعی در معرفی سبک جدیدی از نوشتن دارد. در این سبک حرف ربط «و» مهره‌‌ای جدی است. و نویسنده با به کار بردن پی در پی این حرف و عدم استفاده از افعال تمام کننده، سعی در مجبور کردن خواننده به خواندن ادامه‌ی کار دارد. اجباری که گاه خواننده را خسته می‌کند و طناب زمخت داستان پر از حرف ربط را از سر باز می‌زند:

«چرخ زاپاس را از صندوق در آوردم و بعد کماندو آن را جا زد و پیچ‌ها را بست و جک شل شد و هیکل اتوبوس پایین آمد.»
«... و پیرمرد دکمه را فشار داد و در با صدای فس فس بسته شد و من خسته دوباره رفتم در فکر عراقی که اسلحه‌اش را برداشته بودم و ...»
علاوه بر خامی سبک، شتاب در به پایان رساندن داستان و تولید اثر نیز به وضوح در داستان‌های کتاب نمایان است. جملات ویرایش نشده‌اند، در برخی قسمت‌ها زبان کلاسیک به جای محاوره و بالعکس استفاده شده، در بعضی قسمت‌ها تنوع زمان نقل داستان و گاه دقت نکردن بر روی جملاتی مثل"در اتوبوس با فشار دکمه‌ی‌ پیرمرد راننده به کندی بسته شد.» داستان‌ها را تا حد یک مجموعه‌ی آماتوری تنزل می‌دهد.


«داستانهای شهر جنگی» در نیم نگاه

پر عقاب
زمزمه‌های یک دیده‌بان ایرانی است؛ با وجودی سراسر انتقام و خون‌خواهی. انتقامی که حاصل حمله‌ی متجاوز به شهرش و کشته‌ شدن اطرافیانش است.
دیده‌بان سرباز عراقی را از لحظه‌ای که از ماشین پیاده می‌شود و در تیر‌رس خمپاره‌‌‌اش قرار می‌گیرد با دوربین همراهی می‌کند و با او در دل، گفت‌و‌گو می‌کند. او در نه ثانیه مانده به اصابت خمپاره به «شکار»ش این‌گونه می‌گوید: «گلوله در راه است. تو هم در راهی و به علاوه دوربین من نیز بر نقطه‌ای است که انفجار باید صورت بگیرد. لقاحی که یگانه عاملش انسانی است در آن سوی رودخانه.» اما
دیده‌بان موفق به شکار نمی‌شود و منتظر می‌ماند تا نفر بعدی در تیررسش قرار گیرد.

استفاده از تعبیر «شکار» برای فرد عراقی و خطاب «دوست من» به وی و حتی احتمال آنکه شاید شکار، پسر عمه‌ی شکارچی باشد! را اگر به شعری که احمد‌زاده قبل از شروع داستان آورده (تو برای وصل کردن آمدی ... نی برای فصل کردن آمدی) ضمیمه کنیم، و حذف نقش خدا در این جنگ تن به تن ــ به جمله‌ی لقاحی که ... توجه کنید ــ را جدی بگیریم؛ تا حدودی از نظر نویسنده نسبت به «جنگ» هشت‌ساله آگاه خواهیم شد.

هواپیما
روایت آرزوهای یک کودک و رویاهایش برای بدست آوردن یک هواپیمای اسباب‌بازی. آرزو می‌کند که ای کاش یک ساعت تمام اهل شهر خشکشان می‌زد تا او می‌توانست اسباب‌بازی مورد علاقه‌اش را بدون آنکه کسی بفهمد از ویترین اسباب‌بازی فروشی بردارد. کودک بزرگ می‌شود. سال‌ها بعد روزی از شهری می‌گذرد که تمام اهالیش بر اثر بمباران شیمیایی در جا خشک شده‌اند. «... نکنه یه بچه‌ی کردی هم تو این شهر خواسته که به اندازه یه نفس کشیدن، فقط یه نفس کشیدن همه خشکشون بزنه؟...»

در این داستان نیز نه تنها هیچ نشانی از دفاع مقدس دیده نمی‌شود، که اصل این فاجعه‌ی بشری، با یک تشابه کودکانه، اتفاقی عادی در هر جنگ معرفی می‌شود. جالب اینجاست که احمد‌زاده که در تمام این داستان‌ها قصد دارد نگاهی غیر ایدئولوژیک به جنگ ایران و عراق داشته باشد، در این داستان؛ این آیه را به عنوان مقدمه درج کرده: «و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم و الله یعلم و انتم لا تعلمون»!

چتری برای کارگردان
یک بسیجی کارآموز دیده‌بانی که عاشق فیلم‌برداری و فیلم ساختن است؛ سر خود، لودرها و بولدزرها و غلطک‌های جهاد را به کار می‌گیرد تا در پشت خط اول خودی و زیر آتش مستقیم شدید و تیر مستقیم دشمن تپه‌ی بزرگی به ارتفاع پانزده متر درست کند و ...
آن قدر داستان با واقعیت فاصله دارد که تنها می توان گفت: نمی‌توان هر تخیلی را به عنوان داستان مطرح کرد.
«پیرامون دروغ‌هایی که می‌گویید تحقیق کنید و ببینید که آیا می‌توانید آنها را بر مبنای واقعیت استوار کنید؟» فن داستان نویسی، ترجمه محسن سلیمانی.
«مهم‌ترین مسأله در نوشتن یک موضوع برگرفته از تخیل این است که من نویسنده داستانم را طوری برای شما تعریف کنم که آن را باور کنید.» حبیب احمدزاده
. گفتگو با کتاب‌هفته

سی و نه و یک اسیر
این داستان در بین داستان‌های دیگر کتاب، بیشترین سهم را از حرف ربط «و» دارد. به علاوه‌ی اینکه نویسنده، کمترین ویرایش و دقت نظر در جملات را نیز در مورد آن به کار برده است.
داستان جوانک کم تجربه‌ای که سی و نه اسیر را برای تحویل به پشت جبهه به او می‌سپرند. و از همان ابتدا به او می‌گویند که در صورت احساس خطر «هر اقدامی» را که خودش صلاح دانست؛ می‌تواند انجام دهد.
«تشبیه اسیران جنگی به گوسفند»، «نگرفتن آمار وقت تحویل اسرا»، «نگهداری آنها در انباری مثل گونی‌‌های ردیف شده»، «احساس قدرت بی‌نظیر» و «همه چیز و همه کس را در پنجه‌ی تصمیم خود دیدن» و در نهایت تصمیم به «تحقیر» اسیر عراقی تا حدی که خودش را خیس کند و بعد فکر اینکه حالا کف اتوبوس را نجس خواهد کرد، همه و همه دست به دست هم می‌دهند تا چهره‌ای غیر انسانی از یک نوجوان بسیجی به خواننده نشان ‌دهد. چهره‌ای منفور و عقده‌ای که از دین فقط دقت نظر در نجاست یا عدم نجاست کف اتوبوس برایش مهم است.

فرار مرد جنگی
مردی عاشق دختری می‌شود و از ابراز عشق شرم می‌کند؛ غافل از اینکه دوست رزمنده‌اش نیز همزمان عاشق دختر است و او در ابراز این عشق پیش دستی می‌کند.... مدتی بعد دختری را که دوست داشت و همسر رفیقش شده بود در پارک می‌بیند در حالی که لباس عزا پوشیده. «همسر» رفیقش از بالای ساختمان نیمه‌سازی سقوط کرده و کشته ‌شده است. در این گفتگوی دو طرفه که حرف‌های زن به گلوله تشبیه شده، اینطور به خواننده القاء می‌شود که همسر رفیقش در تمام این مدت دل در گرو عشق او داشته و...
«گلوله‌ی دوم؛ چرا این کار و کردی؟ چرا خودت .... و ادامه حرفش را برید.»
داستانی برای ساخت‌ یک فیلم‌ هندی سه چهار ساعته، که البته قسمتی! از اتفاقاتش در جبهه رخ داده است.

 نامه‌ای به خانواده سعد
داستان، چگونگی نگارش نامه یک رزمنده ایرانی برای خانواده‌ی یک کشته عراقی است. نویسنده‌ی نامه، سعد را در حالی که به خاطر فرار از جبهه توسط همرزمانش اعدام شده پیدا می‌کند. او را به خاک می‌سپارد و سال‌ها بعد جسد او را در عملیات تفحص پیدا می‌کند. و شرح آنچه در مورد کشته شدن فرزندشان است را برای «تبرئه"‌ی خودش از کشتن سعد برای خانواده‌اش در نامه‌ای توصیف می‌کند.
تنها و تنها غرضی که از این داستان می‌توان برای نویسنده در نظر گرفت این است که؛ همانطور که ما کشته دادیم، آنطرف جنگ هم کشته داد. و همانطور که از ما خانواده‌هایی بی‌سرپرست شدند، از آنها هم بی‌سرپرست شدند و ... 

اگر دریاقلی نبود
شرح حماسه‌ی «دریاقلی» برای خبردار کردن نیروهای خودی از ورود دشمن است که مسافت زیادی را یک نفس رکاب می‌زند تا خود را به موقع برساند.
«رکاب بزن دریاقلی! امشب امانتی به بزرگی کوه روی شانه‌های تو است. آن را به بچه‌ها برسان. امشب و در این میدان از آدم‌های پرمدعا خبری نیست! سرمایه صداقت تو، امشب کار دستت داده است. تو و دوچرخه‌ات انتخاب شده‌اید. بگذار امشب خدا به فرشته‌ها فخر بفروشد و بگوید؛ بنده مستعضف مرا می‌بینید؟»
ماهیت داستان با داستان‌های دیگر کتاب فرق دارد. و به دلیل ساختار ضعیف آن، حق آن است که بگوییم بیشتر یک روایت، متن ادبی یا دکلمه است تا یک داستان کوتاه!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...