[داستان کوتاه]
ترجمه سروژ استپانیان

در حالی که پاکت محتوی یک روبل را از دست رییس پستخانه می‌گرفتم رو کردم به او و گفتم: سیمیون الکسی‌ییچ پاکت‌های حواله‌ی پول را چرا در پنج نقطه لاک و مهر می‌کنند؟
سیمیون الکسی‌ییچ ابروانش را موقرانه تکان داد و گفت:
- غیر از این نمی‌شود.
- چرا نمی‌شود؟
- برای این‌که ... نمی‌شود!
- ببینید، تا آنجایی که عقل بنده قد می‌دهد؛ این کار فداکاری مردم عادی و همین‌طور دولت را ایجاب می‌کند. دولت با اضافه کردن وزن پاکت نه تنها به جیب ملت ضرر می‌رساند، بلکه وقت کارمند خودش را هم که باید پاکت را لاک و مهر کند؛ ضایع می‌کند و خزانه‌ی دولت را متضرر می‌سازد. لاک و مهر اگر هم منافع قابل لمسی برای کسی به بار آورد، آن کس فقط صاحب کارخانه‌ی تولید لاک است.

سیمیون الکسی‌ییچ با ژرف‌اندیشی در آمد که:
- بالاخره چرخ زندگی کارخانه‌دار هم باید بچرخد...
- فرمایشتان درست، ولی آنها می‌توانند در زمینه‌های دیگر هم برای وطن‌مان سودمند باشند... سیمیون الکسی‌ییچ از شما به طور جدی می‌پرسم که این پنج‌تا لاک و مهر چه معنایی دارد؟ بالاخره نمی‌شود تصور کرد که آنها را بی‌خود می‌گذراند! لابد در این کار حکمتی – حکمتی مثلا سمبولیک یا پیغمبرانه یا هر حکمتی دیگر! لطفا این موضوع را، البته اگر جزو اسرار دولتی نیست، برایم روشن کنید، جانم!

سیمیون الکسی‌ییچ به فکر فرو رفت، سپس نفسی عمیق کشید و گفت:
- بله ... اگر قرار است پاکت را لاک و مهر کنند معلوم می‌شود نمی‌شود این کار را نکرد!
- آخر چرا؟ قدیم‌ها که پاکت فاقد در چسبدار بود، شاید لاک و مهر به قصد جلوگیری از تجاوز، ضرورت داشت ولی حالا که ...
رییس پستخانه خوشحال شد و گفت:
- ملاحظه می‌فرمایید؟! مگر خیال می‌کنید حالا دیگر به مال غیر تجاوز نمی‌شود؟
من ادامه دادم و گفتم:
- پاکت‌ها حالا دیگر درهای چسبداری دارند که استحکامشان از هر لاک و مهری بیشتر است. گذشته از این شما پاکت‌ها را طوری لای انواع کاغذ و بسته می‌چپانید که حتی یک انفوزوریا (گروهی از موجودات ریز آلی) به‌شان دسترسی پیدا نمی‌کند تا چه برسد به یک دزد. تازه، سر در نمی‌آورم از ترس کیست که لاک و مهر می‌کنید؟ پستچی جماعت نمی‌دزدد. اگر هم یک وقت یکی از کارمندان دون‌پایه‌تان به هوس دزدی بیفتد؛ اعتنایی به وجود لاک و مهر نخواهد کرد. خودتان هم خوب می‌دانید که برداشتن و گذاشتن لاک و مهر، کار یک چشم به هم زدن است!

سیمیون الکسی‌ییچ نفس عمیقی کشید و گفت:
- صحیح می‌فرمایید... از دست دزدهای خودی مفری نیست.
- بنده هم همین را می‌گویم! بنابراین فایده‌ی لاک و مهر چیست؟
رییس پستخانه در حالی که کلمات را می‌کشید جواب داد:
- آدم اگر بخواهد در هر کاری دخالت کند و از هر کاری سر در بیاورد و به چه و چرا و چطور هر کاری فکر کند دیوانه می‌شود، پس خوب است مطابق مقرراتی که تعیین کرده‌اند عمل کند! ... این را راست می‌گویم!

- فرمایشتان کاملا منطقی است ... ولی اجازه بدهید سؤال دیگری هم بکنم ... جنابعالی در امور مربوط به پستخانه تخصص دارید؛ از این رو لطفا بفرمایید دلیل چیست که وقتی انسان متولد می‌شود یا ازدواج می‌کند انجام این‌‌گونه تشریفات را از او نمی‌خواهند؟ در این مورد مادرجانم را که همین یک روبل برایم حواله کرده است شاهد مثال می‌آورم؛ خیال می‌کنید این کار را به همین سادگی انجام داده است؟ می‌دانم که پنج شکم زاییدن برایش آسان‌تر از حواله کردن یک روبل بود... آخر فکرش را بکنید... پیش از هر کاری طفلکی می‌بایست سه ورستا راه می‌رفت تا به پستخانه برسد. آنجا باید مدتی دراز بایستد و منتظر نوبتش باشد. تمدن‌مان هم هنوز به آنجا نرسیده که در پست‌خانه‌هامان صندلی یا نیمکت بگذارند؛ مادر پیرم می‌ایستد و از هر طرف می‌شنود که می‌گویند:" حوصله به خرج بدهید! ازدحام نکنید! لطفا آرنج‌هایتان را به دیوار تکیه ندهید!"
- غیر از این نمی‌شود...

- می‌گویید نمی‌شود، ولی اجازه بدهید تمام کنم... بالاخره نوبت به مادرم می‌رسد، متصدی مربوطه پاکت را ازش می‌گیرد، اخم می‌کند، آن را به طرف مادرم باز پس می‌اندازد و می‌گوید: یادتان رفته بنویسید "حواله" مادرم ... از پستخانه به نزدیک‌ترین دکان بقالی می‌رود تا کلمه‌ی "حواله" را روی پاکت بنویسد... سپس به پستخانه باز می‌گردد تا دوباره نوبت بگیرد... متصدی مربوط این بار پاکت را از دست مادرم می‌گیرد، پول را می‌شمارد و می‌گوید: "لاک‌تان!" اما مادر جانم حتی تصور چنین لاکی را در سر ندارد؛ در خانه‌ نیازش به آن نمی‌افتد، در دکان بقالی هم، خودتان بهتر از من می‌دانید که هر لوله‌اش را 25 کوپک می‌فروشند. جای گفتن نیست که متصدی مربوطه دلخور می‌شود و لاک کردن پاکت را با لاک دولتی آغاز می‌کند و به اندازه‌ی چند نخود ریز به پشت لاک می‌چسباند... همین که از این کار فارغ می‌شود می‌گوید: " مهرتان!" ولی مادر جانم غیر از انگشتانه و قاب عینک فلزی هیچ "مبلمان" دیگری ندارد...
- البته فراموش نکنید که مهر اجباری نیست...

- ولی اجازه بدهید... بعد نوبت به حق توزین و بیمه و بهای لاک و قبض رسید و ... وای که سرم گیج می‌رود! اگر بخواهید یک روبل پول حواله کنید، حتما باید محض احتیاط هم که شده دو روبل در جیبتان داشته باشید... این حواله پیش از آن که ارسال شود؛ در پستخانه، در بیست تا دفتر ثبت می‌شود... چند روز بعد هم نوبت شماست که آن را اینجا، که در پستخانه خودتان دریافت کنید. پیش از هر کاری توی 20 تا دفتر مختلف ثبتش می‌کنید، پنج تا شماره مختلف به‌ش می‌زنید و بالاخره طوری پشت ده‌تا در بسته حبسش می‌کنید که انگار دزد یا کافر دستگیر کرده‌اید. بعد نوبت به پستچی‌تان می‌رسد که بیاید و اعلامیه‌ی ورود حواله را ابلاغ کند. بنده اعلامیه را می‌خوانم و با ذکر تاریخ رویت، امضایش می‌کنم که :" آه مادرجان به جرم ارتکاب کدام گناه است که کیفرم می‌دهید و این یک روبل را حواله می‌کنید؟ حالا دیگر آنقدر دردسر بکشم که نگو!"
سیمیون الکسی‌ییچ نفس بلندی کشید و گفت:
- شکوه از والدین، معصیت دارد!

- با فرمایشتان کاملا موافقم! درست است که معصیت دارد ولی چطور ممکن است شکوه نکرد؟ درست موقعی که آدم تا خرخره گرفتار کار است؛ مجبورش می‌کنند جهت اخذ گواهی هویت و گواهی امضا به پلیس مراجعه کند... باز خدا پدرشان را بیامرزد که بابت این‌گونه گواهی‌ها بیشتر از 10-15 کوپک پول نمی‌گیرند، ولی چنانچه مثلا برای هر گواهی پنج روبل می‌گرفتند تکلیف چه بود؟ تازه این سوال پیش می‌آید که فایده این گواهی‌ها چیست؟ سیمیون الکسی‌ییچ، شما بنده را خوب می‌شناسید ... هم یاور گرمابه بوده‌ایم، هم همپیاله‌ی چای، هم همصحبت شیرین سخن... پس گواهی هویت بنده به چه کارتان می‌آید؟
- نمی‌شود... این فرم کار است آقا... خوب است که انسان خودش را با فرم کار درنیاندازد ... یک کلام فورمالیته بازی است که ...
- ولی آخر شما بنده را می‌شناسید!
- گیرم که بشناسم! درست است می‌دانم که شما خودتان هستید ولی .... یک وقت هم اگر خودتان نبودید، چه؟ اگر اسم مستعارداشته باشید، چه؟

- آخر فکرش را بکنید برای کش رفتن پول مردم چرا باید امضاء جعل کنم؟ این کار جرم است! اگر خیلی ساده به اداره‌تان بیایم و صندوقتان را خالی کنم مجازات کمتری در انتظارم خواهد بود ... نه سیمیون الکسی‌ییچ این کار را در خارجه ساده‌تر از این‌ها انجام می‌دهند... پستچی به خانه‌تان مراجعه می‌کند و می‌پرسد:" جنابعالی فلانی هستید؟ بفرمایید این حواله‌ی پول را تحویل بگیرید!"
رییس پستخانه سر تکان داد و گفت:
- محال است این طور باشد!
- هیچ هم محال نیست! آنجا همه چیز بر مبنای اعتماد متقابل آدم‌ها استوار است... بنده به شما اعتماد می‌کنم، جنابعالی به من ... ساعتی پیش پلیس کلانتری آمده بود درآمد‌های محکمه را ببرد... من ازش گواهی هویت نخواستم؛ بلکه پول را تحویلش دادم! ما آدم‌های معمولی از شما هیچ‌گونه مدرکی نمی‌طلبیم ولی شما....
سیمیون الکسی‌ییچ که لبخند اندوهباری بر گوشه‌ی لب داشت سخنم را قطع کرد و گفت:
- آدم اگر بخواهد از هر کاری سر دربیاورد و به چون و چراها پی ببرد گمان می‌کنم بهتر است....
او گفته‌اش را ناتمام گذاشت، فقط دستی تکان داد و بعد از لحظه‌ای تامل گفت:
- این حرف‌ها گنده‌تر از فهم ماست!

مجموعه آثار چخوف. توس

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...