وقتی دف دست‌ "مویدی" و "کپورچالی" و "روشن ضمیر" و "امیرشاهی" بیافتد؛ پایان‌بندی هر ستون (بخوانید هر بخش از کتاب) برای نویسنده کاری در حد هدایت یک افلاک‌پیمای ایرانی است... برای صیانت از عفت اجتماعی به جای "تریاک" بگوید "چای" و دستگاه "قل قلی" را "سانترفیوژ" بنامد و "وافور" را گرز لقب بدهد که همین‌ کار، هم بهانه‌ی دیگری برای لبخند خواننده باشد و هم ترویج ابتذال نباشد.


درباره «قلندران بیژامه‌پوش»


سیدعلی میرفتاح را به "مهر" می‌شناسیم؛ و به یادداشت‌های پیوسته ستون‌وارش در آن هفته‌نامه‌ی ناکام. نقدهای سینمایی و یادداشت‌های ادبی و گزارش‌های کوتاهش از برخی برنامه‌ها سبکی منحصر به فرد (یعنی خودش) و مشتریانی ثابت داشت. این بار چاپ "قلندران بیژامه‌پوش" نگاه‌ها را متوجه حضور مغتنم او نمود.

بر این باورم که برخی از ستون‌نویسی‌های روزانه یا هفتگی اگر لباس صحافی و جلد (کتاب) نپوشند، حیف و حرام می‌شوند. و ایضاً برخی دیگر، باید که فراموش شوند و در صورت تجدید چاپ در قامت یک کتاب تنها به کار رزومه (کارنامک) نویسنده‌اش می‌آیند. میرفتاح با عقبه فکری و مطالعاتی‌اش در گروه نخست و قوچانی با همه سابقه و سلیقه ژورنالیستی‌اش در زمره دومی‌هاست. هرچند که همین تجدید حیات روزنامه‌ای میرفتاح هم بسته به پیشروی و زیرکی قوچانی‌ها باشد و شرق و اعتماد بیشتر از سوره و راه و کیهان و رسالت و جام جم و امثالهم آداب شکار بداند.
پس از سال‌ها، اولین باری که نام "سید علی میرفتاح" را بر صدر ستون محکمی دیدم، "شهرهای نامرئی" را می‌نوشت. دستمریزادی به زرنگی باعث و بانی‌اش گفتم و پیگیر ادامه یادداشت‌ها شدم و احساس کردم کمی گرفتار بی‌حوصلگی است. این گذشت تا مدت‌ها بعد آغاز "کرگدن‌نامه" را به همان سبک و سیاق، از دوستی شنیدم و دیدم که بله میرفتاح سناریویی دامنه‌دار دست گرفته است. طنز که نمی‌شد گفت؛ ولی ژانری مخلوط از دیالوگ‌نویسی و قصه‌پردازی با ته مزه‌ای از شوخی با مشتی پیرمرد اهل دود، یادداشت‌هایی را به وجود آورده بود که قلقلک‌آمیز می‌نمود.
 

قلندران بیژامه‌پوش  سیدعلی میرفتاح
هفت ضلعی نامنتظم زیر نگاهی بدبینانه به این کتاب است:

اول: موسیقی زیر و رو زمینی وطنی، ورزش آن هم در سطح ملی، تاسیس حزب و فعالیت سیاسی، مشارکت اقتصادی بخش خصوصی، تکنولوژی‌زدگی آدم‌های امروزی، افراد و احزاب و جریانات تاثیرگذار تاریخی، قانون مطبوعات و روزنامه‌نگاری، مدیتیشن و علوم باطنی، روابط دیپلماتیک ایرانی، حتی رسانه ملی و هر چیزی که شما فکر کنید می‌شود در 365 روز سال 86 در مورد آن سخن گفت؛ در این227 صفحه دیده می‌شود.

دوم: ستون میرفتاح بیشتر از هرچیز، نوعی "طنز موقعیت" است. طنز موقعیتی که آغشته به شوخی‌ها و مزاح‌های کلامی هم هست. موقعیت استراتژیک قلندران در واحد یازده مجتمع مسکونی یاس؛ و اتاق سه در چهار تاریکی که عده معدودی تنها با داشتن شرایط خاص و استفاده از ابزار و ادوات خاص‌تری می‌توانند در آن حضور داشته باشند، محور اصلی کمیک اثر محسوب می‌گردد.

سوم: سوژه خوبی به نظر می‌رسد این‌که تو مشتی پیرمرد اهل عمل (معتاد) را کنار هم بنشانی و با گفتگو پردازی و احیاناً طرح موضوعات روزمره، راوی بافته‌ها و یافته‌های مضحک زمان‌های هپروتی‌ ساکنان افلاک‌پیمای ایرانی! شوی. اما خب وقتی دف دست‌ "مویدی" و "کپورچالی" و "روشن ضمیر" و "امیرشاهی" بیافتد؛ پایان‌بندی هر ستون (بخوانید هر بخش از کتاب) برای نویسنده کاری در حد هدایت یک افلاک‌پیمای ایرانی است. نقد دیگر این یادداشت متوجه بخش پایانی هر ستون (هر بخش از کتاب) است. عجیب اینکه کتاب هم ناقص است. چون ستون پایانی و وداع نویسنده با پیرمردان را ندارد. شاید خواسته است با تیتراژ پایانی کتابش، مخاطب را به سایت شخصی‌اش راهنمایی کرده و چیزهای دیگری هم به او بگوید. اما هر بهانه‌ای که بشود پیدا کرد، مانع از ناقص دانستن کتاب نمی‌شود.

چهارم: پیرمردهای پیژامه‌پوش تیپ ثابتی ندارند. خوب البته گرفتار چارچوب شخصیت‌های شخیصی چون اینان شدن، دردسر بزرگی برای نویسنده خواهد بود. حرف‌های کپورچالی را روشن‌ضمیر هم می‌زند و نگاه‌های کپورچالی را مویدی هم دارد. این زمان و مکان و غرض نویسنده است که خوانده می‌شود. گو اینکه در میان دیالوگ‌ها نقش میرفتاحی که هست، به ظرافت کمرنگ شده است؛ اما یادمان نمی‌رود که هر یک از قلندران تنها آن چیزی را می‌گویند که میرفتاح خواسته باشد و لا غیر!

قلندران بیژامه‌پوش»   سیدعلی میرفتاح
پشت جلد کتاب مستطاب قلندران پیژامه پوش

پنجم: نویسنده قلندران بیژامه‌پوش خط قرمزها را هم همواره محترم شمرده است و مبرهن است که این مهم از اجل درگیری‌های طنز ژورنالیستی است. احصاء و دقت نظر در این دست‌نوشته‌ها، نشان از آن دارد که نویسنده‌اش وارد حریم موضوعات دینی یا سیاست‌ورزی‌های عریان ـ با شخصیت‌های سیاسی روز ـ نشده است. اشکال بزرگ تنها در خلاف آمد و عادت بودن موضوع "اعتیاد" (مایه‌ی ستون) است. چیزی که او را وادار کرده برای صیانت از عفت اجتماعی به جای "تریاک" بگوید "چای" و دستگاه "قل قلی" را "سانترفیوژ" بنامد و "وافور" را گرز لقب بدهد که همین‌ کار، هم بهانه‌ی دیگری برای لبخند خواننده باشد و هم ترویج ابتذال نباشد.

ششم: کاتب گعده‌های پیرمردان بیژامه به پا، البته از شعر و ضرب‌المثل و متل‌های قدیمی و برخی تکه کلام‌های منسوخ شده هم بهره‌ی وافری برده است. کلمات و حرف‌های کپورچالی و دوستان دیگرش به فراخور سن و حال‌شان به جد، وامدار متون کهن ادبیات و نثرهای شکرین فارسی (از نوع در دست فراموشی) است و بدیهی است که این همه مصدری ندارد جز سیر مطالعات و حافظه‌ی ادبی نویسنده‌اش!

هفتم: بسیار دیده‌ایم و دیده‌اید که طنزهای هر روزه، "سطحی" و "کم رمق" شده‌اند. نویسنده مجبور است برای رساندن مطلب به صفحه‌بندی یا از اخبار روز پایه و مایه‌ای برای نوشتن بیابد یا گرفتار مالیخولیای ذهنی خویش و هزل‌های مردم‌شنیده را به خورد خواننده‌اش بدهد. در این بین البته آن‌ها که با داشتن عقبه و دپوی قبلی، برنامه‌ی مدونی دارند به شدت در اقلیتند. میرفتاح در این میانه نمونه خوبی برای طراحی یک سناریو و طرح‌نامه است. او با خلق یک محفل رندانه حرف‌هایش را در قالب دیالوگ‌هایی متباین از هم نوشته است. بنابراین با اندکی مسامحه، می‌شود گفت از این آفت مهم که امثال ابراهیم نبوی، علی میرمیرانی (متخلص به ابراهیم رها) و میرزا قلی راپورتچی و امید مهدی‌نژاد (مشهور به دکتر برزو بیطرف) و بسیاری دیگر را زمین زده، دور مانده است. شاید نمونه‌ی مشابه دیگری از ستون‌های مایه‌دار را در "اصل مطلب" جناب زرویی‌نصرآباد در روزنامه‌ی همشهری بتوان یافت. جالب اینکه میرفتاح در آغاز کتابش ذکر خیری از این طنزپرداز منزوی کرده و نقش معنوی و فکری او در خلق این کتاب را پر رنگ توصیف می‌کند.

زحمات میرفتاح لیاقت کتاب شدن را داشت. هرچند نیمه کاره باشد و ادامه نیابد. او برای خلق این کنش‌ها و واکنش‌ها و گفتگوها و تصاویر حلقه‌ی قلندارن رندش، وقت گذاشته و به نیکی مجلس‌گردانی کرده است. سیدعلی میرفتاح را به "مهر" می‌شناسیم و...

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...