نویسنده‌ای که با عشق می‌نویسد | اعتماد


به‌تازگی انتشارات جغد دست به کار جالبی برای معرفی هر چه بهتر نویسندگان به جامعه ادبی ایران زده است. از این میان قرعه اولین معرفی نصیب فرهاد کشوری شده است.

چاپ کتاب زیبا و شکیل و لایق نویسنده‌ای است که به نوشتن عشق می‌ورزد و مرید و مرادش مردم نازنین وطنش است. کشوری نویسنده‌ای متعهد است و به آنچه می‌نویسد باور و عشق دارد. او سرزمین ناشناخته روح خوانندگانش را با زمان‌ها و داستان‌های کوتاهش تسخیر می‌کند و اصلا ادا درنمی‌آورد و مشکل نمی‌نویسد. نویسنده «آخرین سفر زرتشت» خواننده را گیج و حیران نمی‌کند و با نثری پخته و روان آنچه اندیشیده است روی کاغذ می‌آورد، به‌گونه‌ای می‌نویسد که خواننده ناگزیر به دنبال او راه می‌افتد، چراکه می‌فهمد با نویسنده‌ای طرف است که با دردهای او آشناست. او به ساختار داستان‌ اهمیت می‌دهد. راوی دردها و رنج‌های جامعه است. نوک‌ تیز قلمش به سوی ظلم و ستم و استثمار و خرافات نشانه رفته است.

فرهاد کشوری و هنر داستان‌نویسی منصور مرید

این کتاب در حقیقت معرفی و بزرگداشتی است برای او، فهرست کتاب مختصر و مفید است:

زندگی داستانی‌، ریخت‌‌شناسی ‌داستان انکار از فرهاد کشوری، گفتمان «قدرت» با «هنرمند» در داستان «انکار» به قلم جواد اسحاقیان، راوی جان‌های عاصی: گفت‌وگوی منصور مرید با فرهاد کشوری و مقاله پنجره‌های کافکا به قلم فرهاد کشوری.

در زندگی ادبی داستانی، نویسنده از شکل‌گیری خودش به عنوان نویسنده صحبت می‌کند. او دسترسی به سینما را یکی از عوامل موفقیت در امر داستان‌نویسی‌اش می‌داند: «شاید نوشتنم به شیوه دراماتیک به تاثیر از همان فیلم‌ها باشد.» در صفحه بعد می‌نویسد: اینکه دست به قلم بردم و نوشتم، حتما علت‌هایی داشته و شاید نتوانم تمام‌شان را جمع بزنم و یکجا بگویم اینها بودند. باید چیزی در ذهنت، خانه‌ات، کوچه و محله‌ات، آدم‌های دور و برت، شهرت و دنیایت که حتما آن سال‌ها کوچک‌تر بوده از الانت، کم باشد تا تو را جاکن کند از روال عادی و روزمره زندگی و تنها مفرات را در کلمات جست‌وجو کنی...» (ص7)

«شاید می‌خواستی نادیده گرفته نشوی، آخر تو هم داستانی برای گفتن داشتی که خاص خودت بود، چون با تو مانده بود و از تو جدا نمی‌شد. بهتر است بگویی از تو کنده نمی‌شد، ولت نمی‌کرد تا وقتی که می‌نوشتی‌اش و کمی آرام می‌گرفتی...» (ص8)

از میان کارهای فرهاد کشوری داستان «انکار» انتخاب شده است. این داستان در مجموعه «تونل» به چاپ رسیده؛ داستانی تلخ از زندگی و خطرات «ایساک بابل» نویسنده سرشناس روسی که به خاطر روح خسته و شکننده‌اش به اعترافاتی ناحق دست می‌زند که نباید! اما در دادگاه همه را انکار می‌کند. فرهاد کشوری کار تازه‌ای را در پیش گرفته است، بزرگانی مثل صادق هدایت و ایساک بابل را انتخاب کرده و واقعیت را به صورت داستان عرضه می‌کند، تمام صحنه‌آرایی‌ها از نویسنده‌ است، اما قهرمان ناامید او دیگر به زنده ماندن علاقه‌ای نشان نمی‌دهد. نگارنده در مطلبی که روی مجموعه داستان «تونل» نوشت و در مجله «نوشتا» به چاپ رسید چنین می‌گوید: بابل به چشم‌هایی که خوب نمی‌دیدشان نگاه کرد و گفت: «بگذارید داستان‌هایم را تمام کنم.»

این جمله ساده‌ای نیست که در پایان داستان «انکار» آمده است. به آتش می‌کشد جان آدمی را و انسان آرزوی خاکستر شدن را دارد. اما این آرزو هیچ‌گاه محقق نمی‌شود، چراکه شراره آتش در جان خواننده می‌ماند و جاودان می‌شود. من فکر نمی‌کنم کسی دیگر بتواند این‌چنین پایان‌بندی را برای یک داستان، داستانی که از هر جمله‌اش درد می‌تراود، پیدا کند.

داستان با این جمله شروع می‌شود: «10 سالم بود که عاشق زنی شدم» می‌دانیم که عشق در این سنین همانند داغ بر دل آدمی می‌ماند و بعد کشوری با فلاش‌بک‌های متوالی ضرب‌آهنگی به داستان می‌دهد. ناخودآگاه خواننده را وادار به تندخوانی می‌کند. انگار که می‌ترسد کس یا کسانی آنها را از خواندن بقیه داستان منع کنند. حکایت، حکایت ظلم و دیکتاتوری است.

استالینی که خودش را پشت وطن -شوروی بزرگ پنهان می‌کرد تا بدین‌وسیله جنایاتش توجیه شود؛ یگانه هدفش نابودی هنر- نویسندگان و شاعران بود و هر کسی که همانند او نمی‌اندیشید محکوم به فنا می‌شد... توصیه می‌شود کتاب «در دادگاه تاریخ، اثر روی مددف» خوانده شود. آنگاه درمی‌یابید که استالین و امربرانش چقدر بی‌قواره و نچسب و نااهل بوده‌اند.

فرهاد کشوری، ظلم‌ستیزی را در یک داستان به ظاهر کوتاه آرمانی کرده است. او از نویسنده‌ای می‌گوید که مجموعه داستانش، «عدالت در پرانتز» شاهکار دردآلودی است در میان داستان‌های کوتاه!

قهرمان داستان که در صفحات اولیه نامش برده نمی‌شود، گرفتار ماشین جهنمی شکنجه استالین و ‌دار و دسته‌اش شده است. او به اجبار تن به اعترافاتی می‌دهد که هرگز وجود نداشته است. در دادگاه تمام اعترافاتش را «انکار» می‌کند. او متهم به خیانت است نسبت به آرمان‌های سوسیالیستی کشورش و در نتیجه «استالین» اما زمانی دیگر به شکلی کاملا نمایشی و توصیه ‌شده، لیوان را برداشت و به سلامتی رفیق استالین تا آخر نوشید. لیوان را روی میز گذاشت. تکه سوسیسی به دهان برد و همان‌طور که می‌جوید، گفت: «بله، فقط رفیق استالین نمونه عالی انسان شوروی است.»

ایساک بابل لب کلامش را در این چند سطر خلاصه می‌کند: «انکار می‌کنم... من نویسنده‌ام، نمی‌توانستم کلمات را بی‌حرمت کنم. آنچه دیدم و شنیدم و تصور و خیال کردم نوشتم، اعتراف می‌کنم، به نویسندگان جوان می‌گفتم اساس داستان‌نویسی تخیل و فردیت نویسنده است، هر نویسنده‌ای شیوه بدیعی برای روایت داستان‌هایش دارد، شیوه‌ای که حاصل تجربه و فردیت قوام یافته اوست. می‌گفتم نوشتن واقعیت، تحریف واقعیت برای تبلیغ عقیده و مرام نیست. به آنها گفتم نویسنده در هر شرایطی فردی شکاک و معترض است.»

معلوم است که سرنوشت چنین نویسنده‌ای در چنین رژیمی چه می‌شود!

«جواد اسحاقیان در صفحاتی که در وصف داستان تکان‌دهنده «انکار» نوشته است، به درستی و آگاهانه داد سخن داده است. می‌توان مقاله را به دو قسمت مجزا تقسیم کرد. پاره اول وضعیت اجتماعی و برخورد رژیم استالین با اصل هنر است که شامل سینما و تئاتر و نقاشی و نویسندگی و شاعری می‌شود و پاره دوم برمی‌گردد به داستان انکار که تمام مطالب قسمت اول را تایید می‌کند.

«در یکی از همین بخشنامه‌ها در 1928 گفته می‌شد که تنها وظیفه ادبیات در حال حاضر، دادن آموزش کمونیستی به خواندگان است.» (ص 32)

«من بی‌گناهم، هرگز جاسوسی نکرده‌ام. من تحت فشار خود را متهم کرده‌ام، من زیر فشار مجبور شدم بر ضد خود و دیگران شهادت بدهم. من از شما تنها یک چیز می‌خواهم، اجازه بدهید کتابم را تمام کنم.» (ص 34)

منصور مرید در مقدمه گفت‌وگوی خود با فرهاد کشوری می‌نویسد: «کشوری چیزهایی از ما می‌داند که ما نمی‌دانیم. راوی سرگذشت خود ماست. «ما»ی فراموش شده، وحشت‌زده، کشوری ردپای ما را دنبال می‌کند. گاهی سر از جزیره موریس درمی‌آورد، گاهی پرلاشز. گاهی هم مسجدسلیمان، زبان و قلم کشوری دردمند است. همواره چیزی، چیزکی برای گفتن و نشان دادن دارد.» (ص 37)

حال به فرازهایی که کشوری به پاسخ سوال‌های منصور مرید داده است، توجه کنید:

سینما در شکل‌گیری علاقه‌ام به ادبیات و پرورش عاطفی‌ام نقش مهمی داشت.

خوانده‌ها و تجربه زیسته و حساسیت نویسنده و درونی کردن سوژه داستانی و نارضایتی‌اش از محیط و دنیایش، کار نویسنده را شکل می‌دهد.

البته بدون شاخک‌های حساس نویسنده، اثری نوشته نمی‌شود. تجربه زیسته از این نظر مهم است که ماجرای رمان را شکل می‌دهد. در پردازش شخصیت و لحن و گفت‌وگونویسی کمک‌مان می‌کند.

باید چیزی ذهنت را درگیر خود کند. دیدن حادثه‌ای یا شنیدن واقعه‌ای که تو را راحت نگذارد و تا آن را در قالب کلمات نریزی، دست از سرت برندارد. ادبیات علیه فراموشی است، خیلی چیزها را که دیگران فراموش می‌کنند، در ذهن نویسنده می‌ماند و ربایش نمی‌کند. مهم‌تر از همه حشر و نشر با دیگران است که تجربه زیسته نویسنده را غنی‌ می‌کند.

در طول 69 سال عمرم، این دنیا هیچ‌گاه بر وفق مرادم نبوده است و همین باعث نوشتنم می‌شود.

نویسنده آدم متعادلی نیست. اگر متعادل بود در صف روزمرگی می‌ماند و دست به قلم نمی‌برد. چرا دست به قلم می‌برد؟ چون منتقد و معترض است.

وقتی شروع می‌کنم به نوشتن به زاویه دید فکر نمی‌کنم. داستان و رمان زاویخ ئیئش را با خود دارد.

زاویه دید اول شخص، شخصیت اصلی را در دل ماجرا می‌اندازد. با این شیوه، ترس، نگرانی، کشمکش درونی و بیرونی‌ هول و ولا و فضای دلهره‌آور را بهتر و جاندارتر می‌شود روایت کرد.

فرهاد کشوری متولد ۱۳۲۸ می‌انکوهِ آغاجاری است. کشوری که دارای لیسانس علوم تربیتی است، سال‌ها معلم روستا‌ها و دبیر دبیرستان‌های مسجدسلیمان بوده (از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۹). او از دهه ۶۰ کار در شرکت‌های خصوصی و پروژهای صنعتی را آغاز کرد و در سال ۱۳۸۹ بازنشسته شد. «بچه آهوی شجاع»، «بوی خوش آویشن»، «شب طولانی موسا»، مجموعه داستان «دایره‌ها»، مجموعه داستان «گره کور»، «کی ما را داد به باخت»، «آخرین سفر زرتشت»، «مردگان جزیره موریس»، «سرود مردگان»، «دست‌نوشته‌ها» و «مریخی‌ها» ازجمله مهم‌ترین آثار او هستند. او بارها درباره امر اعتقاد خود را این‌گونه شرح داده که نوشتن آن‌طور هم نیست که کسی صبح برخیزد و بخواهد نویسنده شود. نیاز درونی شخص را به طرف نوشتن می‌برد. باید چیزی در ذهن و فکر نویسنده سنگینی کند تا دست به قلم ببرد. بدون ذهنی که تنها با نوشتن آرام می‌گیرد و به پالایش می‌رسد نویسنده شدن امکان ندارد. نویسنده وقتی کتاب نمی‌خواند یا نمی‌نویسد حس خوبی ندارد. انگار چیزی را گم کرده است. دلمشغولی اولِ ذهنش ادبیات داستانی است. خوشبختانه بیشتر کسانی که دست به قلم می‌برند این حالت درونی در آنها وجود دارد. آن اندکی که هیچ‌کدام از این عوامل درونی و بیرونی را ندارند در حاشیه نوشتن هستند. افزایش علاقه و گرایش به نویسندگی طبیعی است. خاص کشور ما نیست. نباید نگران شد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...