حماسه و تراژدی یک ملت و بهترین فرزندان اوست... جبهه‌­ی جدایی­‌خواه مرتجعی تحت حمایت آلمانی‌ها تشکیل می‌شود... دولت حاکم دن را، روس­های سفید(ضد انقلابی)، که به سمت قفقاز عقب‌­نشینی می‌­کنند، از سویی و روسهای سرخ (انقلابی) از سوی دیگر در میان گرفته‌­اند... هر دو طرف، مرتکب جنایت می‌­شوند و در هر دو طرف نیز قهرمانهایی هست... گریگوری زنده می­‌ماند و به دست سرنوشت در هم شکسته می­‌شود.

دن آرام [Tikhiy Don].  (And Quiet Flows the Don) میخائیل آلکساندروویچ شولوخف
دن آرام [Tikhiy Don].  (And Quiet Flows the Don) اولین رمان میخائیل آلکساندروویچ شولوخف(1)(1905-1984)، نویسنده‌­ی روس، دارای جایزه‌ی نوبل سال 1965، شامل جهار جلد، که اولین آن در 1928 و چهارمین در 1940 انتشار یافت. شولوخف نخستین قزاقی بود که به ادبیات روس راه یافت. در اوان جوانی، در جنگ جهانی اول و جنگ داخلی شرکت کرد. او نخستین دفتر دن آرام را طی دوران نپ(2) به چاپ رساند. با اینکه منتقدان نسبت به آن نظر مساعد داشتند، موفقیتی نسبی کسب کرد. عینی گرایی و سادگی آن خوانندگانی را که بیشتر به ادبیات جانب دار و بی پروا گرایش دارند چندان جذب نمی­‌کند. سپس دن آرام با جا افتادن رئالیسم سوسیالیستی در نوع خود سرمشق شمرده شد، لیکن محاسن این رمان آن را، مستقل از تمام مکاتب ادبی، در ردیف آثار بزرگ قرار می­‌دهد: این اثر حماسه و تراژدی یک ملت و بهترین فرزندان اوست، حماسه‌­ای با صبغه‌­ای عالی و مایه­‌ی غنایی دراماتیک و بینش عینی­‌گرایانه نسبت به تاریخ، با بیان کرامت انسانی و مردانه و عشق میهن، و تاریخ یک عصر با مردمانش، و در عین حال اثری حاصل تجربه‌­ی زندگی نویسنده.

عده­‌ای دن آرام را با جنگ و صلح قابل قیاس شمرده‌­اند. در حقیقت، شولوخف در ساخت رمان خود از تولستوی الهام گرفته است و در آن، مانند وی، آدمهای حقیقی و وهمی را در هم آمیخته است. هر چند وی، بر خلاف تولستوی، از اظهار نظرهای فیلسوفانه درباره­‌ی انسان و معنای تاریخ پرهیز می­‌کند، به عنوان یک انسان به مسائل اساسی سرنوشت بشری، چون عدالت و شرف و حقیقت، پاسخ می­‌گوید. کیفیت تألیفی این رمان را انتقاد کرده‌­اند، زیرا فراوانی آدمهای ذی‌­نقش در خوانهای داستان و حواشی دارای اهمیت درجه­‌ی دوم را، نشانه­‌ی فقدان وحدت و یکپارچگی دانسته‌­اند. شولوخوف  گذاری دارد از نگرش به توده­­‌ها به سوی سرنوشت این یا آن فرد، از نبرد به توصیف زندگی صحرایی یا صحنه‌­ی عشقی. جریان روایت داستان تابع قهرمان اصلی است. دن آرام، همچون آثار بزرگ دیگر شولوخوف، "زمین نوآباد" و "سرنوشت انسان"، با ذکر «سوابق» و تبارنامه­‌ی چهره‌­های داستانی آغاز می­‌گردد. این مدخل جزو اصل داستان به معنای اخص آن نیست. عمل و حادثه در آن کم است، در عوض، توصیف دقیق قوم شناسانه­‌ی افراد و امکنه: دهکده‌­ی قزاقی، «خوترها»(3) املاک بزرگ قزاق­ها در آن دیده می­‌شود.

زمین‌‍داران خشن و دلیر هنوز بدوی و جنگجویند. در همه چیز مقهور غرایز و شهوات خویش، یعنی تجمل ­پرستی و انتقال خونین‌­اند. از این غره‌­اند که تزار به آنان استقلال داده است. شولوخوف قشرهای مختلف اجتماعی «استانیستا»(4)، یعنی دهکده­‌ی قزاقی، خانواده‌­های بزرگ، ملخوف(5)ها، آستاخوف­ها(6)، کورچونوف­ها(7).. صحنه­‌های زندگی روزمره، زندگی در صحرا، ماهی­گیری در رودخانه‌­ی دن، جشنهای عروسی، اعیاد و رقصها، سنتها و پیش­داوریهای ریشه دوانیده را به ما نشان می‌­دهد.

بخش اول ما را وارد فاجعه‌­ی زندگی دو موجود جوان می­‌سازد، گریگوری ملخوف و آکسینیا آستاخووا، همسر استپان آستاخوف. آکسینیا، که موجودی است زورمند و آزاد، به ضد کیفیت سبعانه و احمقانه­‌ی سنتهای تقریباً قرون وسطایی، که زنان قزاق اسیر آنان­‌اند، طغیان می­‌کند. در مقابل او، شوهری است ضعیف و مطیع، که ابتدا کوشید تا به همسرش نزدیکی جوید، ولی سپس به سنتهای قادر مطلق گردن می­‌نهد. صورت نوعی آکسینیا در ادبیات روس جا افتاده است. وی، که زنی است متهور، زیبا و مغرور، برای دفاع از حق برخورداری از عشق و خوشبختی آماده­‌ی هر کاری هست، شوهرش به سربازی رفته و او تسلیم عشق گناه آلود می‌­شود و به کام شهوت فرو می­‌رود. در بخش دوم، نزاع‌های خانوادگی به جدالهای تاریخی و توفانهای داخلی به توفانهای انقلابی دامنه گستر می‌­شود. در نخستین صحنه­‌ی بخش سوم، جنگ جهانی اول آغاز می­‌شود و قزاق­ها از محدوده­‌ی زادبوم خود خارج شده‌­اند. نویسنده دو چهره­‌ی جنگ را به ما می­‌نمایاند: یکی چهره‌­ی غیر انسانی و دیگری چهره­­‌ی قهرمانی آن. سپس دو انقلاب، انقلاب فوریه و انقلاب کبیر اکتبر روی می­‌دهند. به موازات رویدادها در مقیاس ملی، رویدادهای زندگی خانوادگی و محلی وصف می­‌شوند. در اینجا نیز تغییرات بزرگ را، که بازتاب تغییرات تاریخی‌­اند، شاهدیم.

دن آرام [Tikhiy Don].  (And Quiet Flows the Don) میخائیل آلکساندروویچ شولوخف
کتاب دوم: رمان در چهارمین بخش همان آهنگ تاریخ را اختیار می­‌کند. این، سرآغاز تراژدی قزاقی است؛ قزاق­ها، که قومی جداگانه و نوعی طبقه­‌ی اجتماعی اند، به چه جانبی رو خواهند نمود؟ جوان­ها به سوی آینده و انقلاب روی خواهند نمود؟ جوان­ها به سوی آینده و انقلاب رو می‌کنند. سالخوردگان به گرد آتامان ضدانقلابی صف می‌­بندند. خانواده‌­ها دوباره تقسیم می­‌شوند. در بخش پنجم شاهد تشکیل جبهه‌­ی جدایی­‌خواه مرتجعی تحت حمایت آلمانی­ها هستیم. دولت حاکم دن را، روس­های سفید(ضد انقلابی)، که به سمت قفقاز عقب‌­نشینی می‌­کنند، از سویی و روسهای سرخ (انقلابی) از سوی دیگر در میان گرفته‌­اند. نبرد بین جدایی­‌خواهان و کمونیست­ها ادامه دارد. توده­‌ی مردم قزاق با اعتماد کمونیست­های مسکو را پذیرا می‌­شوند. ولی جدایی خواهان روس­های سفید را به یاری می­‌طلبند و ناحیه­‌ی دن و انده(8) ثانی می­‌شود و ترور ضد انقلابی بر آن حاکم است و استقلال قزاق واژه‌­ای توخالی است. قزاق­ها باید در عملیات تهاجمی به مسکو شرکت کنند، ولی تا ورق بر می­‌گردد عقب گرد می­‌کنند.

در بخش ششم گریگوری را در جستجوی «حقیقت» قزاقی می‌­یابیم؛ او وجدانش را به بازجویی می­‌کشد. هر دو طرف، مرتکب جنایت می‌­شوند و در هر دو طرف نیز قهرمانهایی هست: مرگ پودتکلوف(9) و لیخاچف(10)، رهبران کمونیست، و همچنین مرگ  پیوتر(12)، برادر گریگوری، را که به روس­های سفید پیوسته است شاهدیم. در دو بخش آخرین رمان، گریگوری را می­‌بینیم که رهبری جنگ چریکی نومیدانه‌­ای به ضد سرخ­ها را اختیار کرده است، ولی او در نزد سفیدها(ضدانقلابی­ها) نیز خود را غریبه احساس می­‌کند و تنها می­‌ماند. گریگوری زنده می­‌ماند و به دست سرنوشت در هم شکسته می­‌شود. به دهکده‌­ی زادگاهی خود باز می­‌گردد تا خود را تسلیم عدالت نوبنیاد کند.

منتقدان دن آرام را «حماسه­‌ای تراژیک» خوانده‌­اند، تراژدی یک زوج، یک قوم، یک عصر؛ ولی حماسه­‌ی مردی مغرور، با شهامت و در جستجوی مطلق. نویسنده نه تنها به عنوان داور، بلکه همچنین به عنوان بازیگر همواره در اثرش  حضور دارد. وقایع را تحلیل می­‌کند، منازعات و فعل و انفعال­های نیروهای اجتماعی و تاریخی را توضیح می­‌دهد. وی علاقه و ستایش عمیقی نسبت به قهرمانان خویش احساس می­‌کند. این انسان دوستی شولوخف دردناک­ترین لحظات سرتاسر اثر را با نوعی صفا و روشنی متمایز می­‌سازد.

میترا فخیم. فرهنگ آثار. سروش

1. Michail Aleksandrovic Solochov 2. N.E. P. 3.choutor 4.Stanista
5.Melechov  6.Astachov  7.Korconov  8.Vendee  9.Pldtelkov  10.Lichacev

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...