قطاری که در سیاهی تونل محو می‌شد | اعتماد


«باران در مترو» - سومین اثر مهدی افروزمنش- مجموعه‌ای شامل چهار داستان کوتاه است که با فضاسازی‌های متنوع، سعی در بیان دغدغه همیشگی‌اش -خشونت- در جامعه امروز دارد. وی پیش از این نیز با دو اثر «تاول» و «سالتو» در بازنمایی جریان خشونت در جامعه موفق عمل کرده بود. با این حال داستان‌های این مجموعه طیف گسترده‌تری از طبقات اجتماعی را مورد کنکاش قرار داده و فراتر از کلیشه‌های بالا/پایین‌شهری، به ساخت و پرداخت شخصیت‌هایی منحصربه‌فرد می‌پردازند.

باران در مترو  مهدی افروزمنش

داستان اول -«کارواش»- حول یک مکالمه در اتوموبیلی که لابه‌لای غلتک‌های بزرگ‌ترین کارواش خاورمیانه! گیر کرده، اتفاق می‌افتد. دیالوگی ناگزیر در این بزنگاه میان دو شخصیت اصلی داستان رخ می‌دهد. امیر، پزشکی جوان و همسرش سارا به صرافت خشونتی که مرتکب شده‌اند می‌افتند. امیر، وامانده میان دوگانه حسادت و خشونت، انتخابی عجیب و غریب می‌کند؛ انتخابی که نه تنها خواننده، بلکه خود را هم متحیر می‌کند. اینجا خشونت نه فقط در قالب رفتار و کلام که زیر پوسته‌ای از آگاهی رخ می‌دهد؛ خشونتی که جهان مدرن به زندگی تحمیل کرده است. در این داستان کارواش تبدیل به اتاق بازجویی امیر می‌شود و بازجو کسی نیست جز خودش.

«به وقت مردن» حکایت جوان بیست‌ویک ساله‌ای است که آخرین دقایق عمرش را سپری می‌کند. راوی اول شخص داستان، کیفیتی منحصربه‌فرد دارد که صرف‌نظر از نقاط ضعف در منطق روایی داستان، آن را جذاب و خوش‌خوان می‌کند. افروزمنش سعی داشته تا از حداکثر اطلاعات برای پیشبرد داستان بهره بگیرد. اما سوال اینجاست که این ارایه اطلاعات تا چه حد به باورپذیری داستان کمک کرده و چقدر به پیکره داستان آسیب زده است؟ راوی چه کیفیتی از مرگ را تجربه می‌کند که ناگهان به این درجه از آگاهی نسبت به خود و اطرافش دست می‌یابد؟ با این حال نباید از ذات دوگانه راوی داستان به عنوان نقطه قوت به ‌سادگی رد شد. راوی که آخرین دقایق پیش از مرگش را توصیف می‌کند همان ابتدا می‌گوید: «پس من مردم...» و حالا کیفیت سیال راوی اول‌شخص، هوشمندانه به راوی دانای کلی بدل می‌شود که هنوز اول‌شخص است: روح عباس!

در این دو داستان خواننده مدام با اصطلاحات تخصصی پزشکی مواجه می‌شود. شنیدن این اصطلاحات از شخصیت پزشک چندان دور از منطق نیست اما ایراد آنجاست که عباس - دزد قالپاق، کیف بغلی، النگوی طلای بچه‌ها و دندان طلای پیرمردها و پیرزن‌ها که در کارنامه درخشانش بلندکردن خواهر ناتنی ناصرگاوی را هم دارد- از پارگی سلول‌های فلسی، عضله مایل خارجی شکم، آئورت و ورید حرف می‌زند.

«باران در مترو» استراتژی روایی متفاوت‌تری دارد: سلسله‌ای از بازی‌های کلامی و سرگرمی‌های زیرزمینی که بین دو نوجوان رخ می‌دهد. خشونت به‌ شکل فیزیکی آن در این داستان جایی نداشته و به‌ جای آن در کلام، تحقیرهای عامدانه، انگشترهای ارزان‌قیمت، بازی‌های فرساینده و ماجرای همیشگی چه کسی اول است، جریان دارد. نویسنده در خلال روایتی ساده که در دنیای زیرزمینی مترو پیش برده می‌شود، از آسیب‌پذیری انسان و قصه ناکامی‌هایی که مدام کتمان می‌شوند پرده برمی‌دارد. چتری‌های سما که روی زخم پیشانی‌اش را می‌پوشانند، با پفی در هم می‌ریزند. بازی برای خودش قوانینی دارد: «هیچ‌وقت روی زمین قرار نمی‌ذاریم، فقط توی مترو». در انتهای بازی سوال اصلی مطرح می‌شود: «بعدش چی؟ اگه ببرم چی میشه؟»

داستان آخر -«دایی»- ارکستر شخصیت‌هایی است که کنار هم چیده شده‌اند تا سمفونی خشونت را به درخشان‌ترین حالت ممکن بنوازند. راوی، تک‌گوی نوجوانی است که بازجویی می‌شود. تعدد شخصیت‌ها، تلاش‌های دایی برای پدیدآوردن صحنه تصادف، جعبه‌های رنگارنگ سیگار از برندهای مختلف، طولانی‌شدن روزهای حبس دایی و در مجموع روایتی زنجیره‌وار، خبر از کثرتی می‌دهد که در آخر به وحدتی به نام خشونت می‌انجامد.

در بعد زبان، برگ برنده در دستان نویسنده است. بازی کلامی و زبان‌ورزی‌های پرقدرت، مساله قابل‌انکاری نیست و به قدری در داستان‌ها قوی عمل کرده که گاهی حتی ضعف‌های داستان را زیر سایه می‌برد. فضای هر چهار داستان این مجموعه در محیطی بسته و بستر مناسبی برای ارتکاب به خشونت شکل می‌گیرد: ماشینِ گیرکرده در هیاهوی برس‌های کارواش، جنازه عباس در صندوق‌ عقب شورلت، مترو در مقیاسی وسیع‌تر از نظر کمی اما با همان خفقان و ناگزیر آشنا و در نهایت اتاقک دوج دایی که در فضاسازی، حجت را بر خواننده تمام می‌کند.

[مجموعه داستان «باران در مترو» نوشته مهدی افروزمنش در 120 صفحه و با قیمت 20هزار تومان توسط نشر چشمه منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...