نگاهی به رمان «ساعت بی‌عقربه» | اعتماد


«روز بعد مستقیم سراغ هرمن کلاین رفت و ساعتش را روی پیشخوان گذاشت. با کج‌خلقی به ساعت‌ساز گفت: «این ساعت هر هفته دو دقیقه عقب می‌افته، می‌خوام ساعتم زمان رو دقیق نشون بده.» بله، مالون در آن برزخ انتظار برای مرگ، وسواس زمان گرفته بود.» (ساعت بی‌عقربه، ص ۳۷۳) 

ساعت بی عقربه

این چند جمله شاید نزدیک‌ترین همجواری کلمه‌ها در توصیف رمان «ساعت بی‌عقربه» [Clock Without Hands] باشد، آخرین اثر کارسون مکالرز [Carson McCullers] نویسنده امریکایی، یادگار شانزده سال آخر عمرش که از بخت بد با حال رو به وخامتی سپری شد و سرانجام مک‌کالرز در سال ۱۹۶۷ در ۵۰ سالگی بر اثر سکته مغزی درگذشت. هر اندازه که آثار او تا ۳۴ سالگی مورد اقبال منتقدان و مخاطبان واقع شد اما در سال‌های پایانی عمرش آثار منتشر شده‌اش به اندازه آثار پیشین نویدبخش و پردستاورد نبود. «ساعت بی‌عقربه» دقیقا متعلق به همین دوره نویسندگی مک‌کالرز است، روزهایی که بر اثر انواع بیماری‌های مزمن دیگر جانی برای نوشتن در او باقی نمانده بود.

شخصیت‌هایی که مک‌کالرز خلق می‌کند، اغلب از یک ناهنجاری جسمی، روحی یا جنسی رنج می‌برند درست مثل جی.تی.مالون شخصیت اصلی رمان «ساعت بی‌عقربه» که در آستانه چهل‌سالگی‌اش متوجه می‌شود، مبتلا به نوعی سرطان خون شده و تنها یک‌سال و چند ماه با مرگ فاصله دارد: «مرگ برای همه یکسان است، اما هر آدمی به شیوه خاص خودش می‌میرد. برای جی.تی.مالون ماجرا به قدری عادی شروع شد که او تا مدتی پایان زندگی‌اش را به اشتباه نشانه آغاز فصلی تازه می‌شمرد.»

مک‌کالرز با شخصیت‌پردازی عمیق، مالون، شخصیت اصلی رمانش را هم به عنوان شاهد و هم شرکت‌کننده در اتفاقات اصلی پیرنگ «ساعت بی‌عقربه» به کار می‌گیرد. مخاطب به واسطه حضور مالون با دیگر شخصیت‌ها آشنا می‌شود و در بستر اتفاقات و داستان هر یک از آنها قرار می‌گیرد.
نژادپرستی یکی از مهم‌ترین موضوعات رمان «ساعت بی‌عقربه» است و در سراسر این داستان حضور دارد، اما شاید شخصیت قاضی کلین را بتوان به عنوان نمود اصلی نژاد‌پرستی در این رمان در نظر گرفت.
مالون که دوران بحرانی از زندگی‌اش را سپری کرده، مخاطب را با خود همراه می‌کند تا وارد زندگی قاضی کلین شود و ناظر گپ و گفت و معاشرت آن دو باشد. قاضی کلین، مرد پرنفوذ و ثروتمند شهر است که به واسطه سابقه سکته‌ مغزی و دیابت با بیماری دست و پنجه نرم می‌کند.
او به همراه نوه خود، جستر زندگی می‌کند و پسرش سال‌ها پیش خودکشی کرده است. قاضی کلین قصد دارد تا به واسطه بازگرداندن قوانین ایالتی گذشته با میزان پولی که از گذشته نگه داشته است، به ثروت خود اضافه کند.
قاضی کلین پسری سیاهپوست با چشمانی آبی به نام شرمن پیو را به عنوان دستیار خود استخدام می‌کند، اما شرمن سرانجام به خاطر اندیشه‌های نژادپرستی قاضی او را ترک می‌کند. شرمن سرنخ اتفاق‌هایی است که در گذشته بر خانواده قاضی آمده است و همچنین زندگی امروز شرمن بستری برای عمل‌های نژادپرستانه‌ای می‌شود که به بهترین شکل ممکن فضای نژاد‌پرستی حاکم بر آن دوره امریکا را توصیف می‌کند.

کارسون مکالرز

مک‌کالرز در این اثر به خوبی به مسائل نژادپرستی، مرگ، درگیری با بیماری‌ مزمن، نفرت و بی‌عدالتی می‌پردازد. در «ساعت بی‌عقربه» همه ‌چیز به سادگی روایت می‌شود، سادگی به معنای دوری از پیچیدگی.
مک‌کالرز استاد پرداختن به مفاهیم بنیادی بدون به کار بردن جمله‌ها و شعارهای عجیب و غریب است، شاید به جرات بتوان گفت که او نمود بارز «نشان دادن» است.
داستان‌های مک‌کالرز ذهن مخاطب را درگیر می‌کند، چراکه شاید ساعت‌ها و روزها باید صرف هضم اتفاق‌های عمیقی شود که با روایت ساده‌ای با آن مواجه شده است.

«ساعت بی‌عقربه» با ترجمه زهرا ماحوزی و ویرایش مریم فرنام به همت نشر بیدگل به چاپ رسیده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...