زمان بازدهی حوزه آموزش طولانی است و به‌همین‌خاطر ایده نوسازی از بالا با اعمال زور را مطرح می‌کردند... اگر ما ملتی داشته باشیم که جاهل باشد، آن‌گاه استبداد بر او تداوم پیدا می‌کند... آنهایی که می‎فرستیم خارج تحصیل می‌کنند و برمی‎گردند، حتی اگر ترقی‎خواه، مشروطه‎خواه و آزادی‎طلب باشند، وقتی با وضعیتی روبه‌رو می‎شوند که نمی‎توانند در آن کاری کنند، ناامید می‎شوند... سعی می‌کند رضاشاه، استبداد و سلطنت را بلاموضوع کند.



بازنمایی جمهور مردم در سازمان دولت | شرق


نشست نقد و بررسی کتاب «اقتراح تعلیم ابتدایی یا تعلیم عالیه (مجله آینده  1305-1304)» که از سوی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی منتشر شده است، هفته گذشته در محل این پژوهشکده برگزار شد. در این نشست ابتدا قاسم زائری، گردآورنده و نگارنده کتاب، درباره چرایی انتشار این اثر صحبت کرد. در سال 1304 تا 1305 اقتراحی در مجله آینده و برخی مجلات دیگر درباره آموزش ابتدایی و آموزش عالی مطرح شد که در سال‌ها و دهه‌های بعد محققان مختلفی به آن رجوع کرده‌اند. عمده کاری که نگارنده در این اثر دنبال کرده، برجسته‌سازی این اقتراح و توجه به آموزش عالی است و در همین زمینه مقدمه‌ای نیز بر کتاب نوشته که دو هدف دارد؛ نخست اینکه این اقتراح را به‌مثابه متنی که در یک لحظه تاریخی معین ظهور پیدا کرده، برجسته کند و دوم اینکه توضیحی درباره محتوای این اقتراح بدهد؛ اینکه چه کسانی در این اقتراح شرکت کرده و چه دیدگاه‌هایی را در مورد تعلیم عالیه یا تقدم و تأخر آن نسبت به تعلیم ابتدایی مطرح کرده‌اند. در ابتدای دوره رضاخان که بحث نوسازی دولت و جامعه در ایران مدنظر نخبگان قرار می‌گیرد، دو راهبرد اصلی مطرح می‌شود؛ یکی نوسازی به واسطه آموزش و دیگری نوسازی با اعمال زور. در مجلات آن زمان مشخصا در این مورد بحث می‎شود. برخی بر این نکته تأکید می‎کردند که زمان بازدهی حوزه آموزش طولانی است و نمی‎توانیم صبر کنیم تا نسلی تربیت شود که بخواهد در نوسازی مؤثر باشد و به‌همین‌خاطر ایده نوسازی از بالا با اعمال زور را مطرح می‌کردند. گروه دیگر معتقد به نوسازی به واسطه آموزش بودند. نویسنده تلاش کرده در این گروه اخیر، دیدگاه ابوالحسن فروغی (برادر محمدعلی فروغی و از مؤسسان مدرسه عالی دارالمعلمین) را از دیگران متمایز کند و به نقد دیدگاه «غرب‎گرایانه» حسن تقی‌زاده پرداخته است. در ادامه جلسه، ابراهیم توفیق و رضا ماحوزی به نقد و بررسی محتوای کتاب و مقدمه نگارنده پرداختند و در انتها پرسش و پاسخ با حضور شرکت‌کنندگان در جلسه حضوری و مجازی برگزار شد. آنچه در ادامه می‎خوانید، مشروح سخنرانی ابراهیم توفیق در این نشست است.


اعاده حیثیت از تقی‌زاده | ابراهیم توفیق اقتراح تعلیم ابتدایی یا تعلیم عالیه

جمع‌آوری اسناد مربوط به این اقتراح از سوی دکتر زائری برای من این امکان را فراهم آورد که بتوانم مجموعه این بحث‌ها را در یک اثر واحد مطالعه کنم. ایشان در مقدمه با ارجاع به پاسخ‎های اقتراح، تفسیری از خود ارائه داده‎اند. من با این قرائت موافق نیستم و مشکل‎های متعددی با آن دارم. اگر بخواهم در یک جمله صورت‌بندی کنم، به نظر من مقدمه ایشان یک تفسیر «حال‌گرایانه» از گفت‌وگویی است که در بحث مجله آینده در سال‎های مهم 1304 و 1305 که حکومت پهلوی شکل می‎گیرد، آمده است. من می‎خواهم تقی‌زاده را برجسته کنم. مدت‎هاست با این ایده درگیرم که به تقی‌زاده جفا کرده‌ایم و آن تصوری که از او داریم، نارواست. وقتی این مقدمه را خواندم، دوباره این حس در من تقویت شد که تصویری که از تقی‌زاده داده می‎شود، چقدر اشتباه است. بحث من این است که در آن بستر تاریخی، طرح مسئله اصلی مربوط به وضعیت را به ‌طور مشخص تقی‌زاده انجام می‎دهد، نه ابوالحسن فروغی.

نقدی کلی که به مقدمه دارم، این است که حال‌گرایانه (Presentist) است. چیزی را که الان دعوای ماست، می‎برد به یک مقطع تاریخی که دعوایش هنوز این نیست. ممکن است نشانه‌ای ببینید از دعوایی که امروز وجود دارد؛ مثل بومی‎سازی، دعوای شرق و غرب و مجموعه کلیدواژه‌هایی که ذیل این تفسیر قرار می‎گیرد. ممکن است ردپایی از این مجادله امروزی را که به‌خصوص بعد از انقلاب اسلامی و انقلاب فرهنگی برجسته شد، در آن زمان هم ببینید؛ ولی به نظرم آن زمان اصلا مسئله این نبود. ردپاهایی وجود دارد ولی این ردپاها ضمن اینکه ممکن است شباهت‎هایی بین این جمله یا آن جمله وجود داشته باشد، هنوز نسبتی ندارند با آن چیزی که امروز مواجه هستیم. حتی شاید بشود نشان داد که تولد آن چیزی که ما اینجا با آن مواجه هستیم، آنجا دارد اتفاق می‌افتد. چرا؟ من تمرکزم را می‌گذارم روی فروغی و تقی‌زاده. طبعا عیسی صدیق، نفیسی و... هم خیلی مهم هستند؛ ولی چون نویسنده این تقابل را برقرار کرده که تقریب ذهن صورت بگیرد، من هم روی این دو نفر متمرکز می‌شوم. در این دو نفر اشتراکاتی وجود دارد و آن اشتراکات بنیادین هستند. همه اینها و این دو به‌ طور خاص از ایده ترقی حرکت می‌کنند؛ یعنی آن چیزی که به هم متصل‌شان می‌کند، ایده ترقی است. این ترقی در غرب اتفاق افتاده؛ در اروپایی که با آن مواجه هستند. در واقع مرکز عالم فرنگ است. در این مورد مطلقا تفاوتی بین آنها وجود ندارد. از آنجا دارند به وضعیتی نگاه می‌کنند که عقب‌افتاده است و باید کاری برایش کرد. شما به‌درستی مطرح کردید که شاید این تقابل را بشود در آن بازه زمانی در آغاز سده مطرح کرد که آموزش و تربیت ملت در درجه اول اهمیت قرار دارد، نه با ضرب و زور این کشور را به قافله تمدن رساندن.

بر سر اینکه باید به قافله تمدن رسید، این دو نفر با هم اشتراک دارند و بر سر اینکه در غرب این ایده اتفاق افتاده و ما ناچاریم با آنجا مواجه شویم، اتفاق نظر وجود دارد. عیسی صدیق در بحث خود چیزی را برجسته می‎کند که به همان صورت باقی مانده است. یک جمله معروف از تقی‌زاده از بستر خود خارج می‎شود که ما باید از سر تا پا، روحا و جسما مثل اروپا شویم. این را برجسته می‎کند و می‎زند به صورت تقی‌زاده و از آنجا به بعد هم ما آن را گرفته‌ایم و زده‌ایم به سر‌و‌صورت تقی‌زاده. در واقع در سر‌و‌صورت رویکردی که از دهه 1340 به بعد شکل گرفت؛ یعنی از زمانی که بحث بازگشت به خویشتن، غرب‌زدگی و... مطرح شد، از آن به بعد جبهه‌بندی‌ای امکان‌پذیر شده که فرا‌ افکنده شده به خود لحظه تاریخی که اینها دارند در آن بحث می‌کنند. برای همین می‌گویم یک بازنمایی اینجا وجود دارد که در قرائت شما هم دیده می‌شود. در اینجا آن وقت شباهت‌ها نادیده گرفته می‎شود. گویا ما تقی‌زاده‌ای داریم که می‎خواهد کشور را غرب‎گرایانه، جسما و روحا تبدیل کند به اروپا و هیچ عنایتی به آنچه خود ما داریم، یعنی این تمدن تاریخی ایران، در ذهن او نیست و می‎خواهد سر تا پا ما را فرنگی کند. نقطه مقابلش کسی را داریم که از یک سنت دفاع می‎کند؛ از یک سنت شرقی و اسلامی و ایرانی و می‎گوید اگر ما می‎خواهیم به ترقی هم برسیم، باید از پیوند‌دادن این دو به وجود بیاید. این تقابل، تقابل درستی نیست؛ چون در تقی‌زاده هم شما نقطه مقابلی در این موضوع نمی‎بینید. او دارد به وضعیتی حمله می‌کند که در آن عقب‎ماندگی ممکن شده. او در یک فضای گفتمانی بحث می‌کند که فروغی هم در آن فضا بحث می‎کند. تقی‌زاده و فروغی در یک فضای گفتمانی قرار دارند و در واقع تفاوت ویژه‎ای با هم ندارند.

اعاده حیثیت از تقی‌زاده
من قدری اشتراکات را برجسته کردم تا برسم به نقاط افتراق بین این دو. اگر این اشتراکات وجود دارد، یعنی نمی‎شود تقی‌زاده را متهم به غرب‌زدگی کرد و فروغی را مثلا حامل گفتمان بازگشت به خویشتن که در دهه 40 با فردید، شایگان و... شروع می‎شود. ما هنوز با چنین تیپی در فروغی مواجه نیستیم. چنین دعوایی هنوز به هیچ شکل حضور ندارد. چه دعوایی وجود دارد؟ زمینه چیست؟ سر چه چیزی دارند دعوا می‌کنند و چگونه می‌شود نقاط افتراق‌شان را استخراج کرد؟ به نظرم اینجا از نوع طرح مسئله تقی‌زاده شروع کنیم و اینکه چگونه سخنش را به پایان می‎برد. او در سه‎گانه‎ای که در پاسخ به این اقتراح نوشته، بحثش را با مشروطه تمام می‎کند و نقطه تعیین‌کننده بحثش این است که با وجود اینکه چه کسی کجا ایستاده، اصولا این بحث امکان‌پذیر شده؛ چون انقلاب مشروطه اتفاق افتاده است. من قدری جفاکاری در مقدمه کتاب دیدم. در صفحه 39 مقدمه می‌گویید فروغی دارد توجه می‎دهد نسبت به مسئله مستبد منور (رضا‌شاه)، یعنی کسی که دارد به قدرت می‎رسد یا به قدرت رسیده و الان دارد شاه می‎شود. جالب است که شما یک جمله از فروغی بیرون می‎کشید و این لحظه را برجسته می‎کنید؛ ولی کل بحث مفصل تقی‌زاده که دقیقا هیچ چیزی جز این را نمی‎گوید، مطرح نمی‎کنید.

او می‎گوید چرا ایده تمرکز داشته باشیم؟ نقدی که می‎کند، این است که آموزش تربیت عامه ارجح بر تربیت و تحصیلات عالیه است و بحث خود را این‌گونه مستدل می‎کند که اگر ما ملتی داشته باشیم که جاهل باشد، آن‌گاه استبداد بر او تداوم پیدا می‌کند و استبداد منور هم در آن امکان‎پذیر می‌شود. روی این زمین که البته نخبه‎گرایانی دارد، به‌عنوان جاهل ارزیابی‎اش می‎کند (یعنی مردمانی که احتیاج به تربیت دارند)، حتی نخبگانی که مشروطه‎خواه و ترقی‎خواه و ضداستبداد باشند نیز عملا امکان این را نخواهند داشت که مسیر دیگری را طی کنند. دعوای او روی این بحث بنا شده که اتفاقا در سال 1304، یعنی تاج‌گذاری رضاشاه، طرح می‎کند که چگونه ما باید ملتی داشته باشیم که استبداد را ناممکن کند. او در بستر مشروطه فکر می‎کند که چرا مشروطه موفق نشد. تاکتیک‎های مختلف را بررسی کرده؛ اینکه باید به ایلات و عشایر رجوع کرد، به علما رجوع کرد و... هیچ‌کدام از اینها ثمربخش نبوده و همه زمین می‎خورد. من وقتی دارم اینها را برجسته می‎کنم، به این معنا نیست که خودم موافقش هستم. می‌خواهم بستر تاریخی را برجسته کنم که در چه زمینی دارد دعوا صورت می‎گیرد. او می‎گوید تمام اقداماتی که کردیم، به این ختم نشد که مشروطه را محقق کنیم. به خاطر اینکه یک پاشنه‌آشیل وجود دارد: ملت تربیت‎شده‎ای نداریم که ایده ترقی به این معنا در او نشسته باشد تا بعد بتواند مشروطه را محقق کند. مسئله‎اش اصلا نه مستبد منور است، نه سلطنت است، نه چیزی دیگر. در واقع در لحظه‎ای که سلطنت پهلوی دارد به قدرت می‎رسد، او می‌گوید چه کنیم که مستبد منور ناممکن شود.

این به نظر من اساس بحث تقی‌زاده است که در این کتاب گم می‎شود و می‎رود ذیل اینکه او غرب‎گرایانه اروپا را گرفته و می‎خواهد ما را مثل اروپا کند. درحالی‌که تقی‌زاده در برخی موارد فرنگی‌مآبان و فکلی‎ها را نقد می‎کند. تصویری که از تقی‎زاده وجود دارد، این است که او خودش رأس فکلی‎‎هاست. در‌حالی‌که اینجا دارد به ‌طور مصرح و مشخص فکلی‎ها را نقد می‎کند. می‎گوید فکلی‎ها چه کسانی هستند؟ آنهایی که می‎فرستیم خارج تحصیل می‌کنند و برمی‎گردند، حتی اگر ترقی‎خواه، مشروطه‎خواه و آزادی‎طلب باشند، وقتی با وضعیتی روبه‌رو می‎شوند که نمی‎توانند در آن کاری کنند، ناامید می‎شوند و این عملا این زمینه فکلی‌شدن‎شان است؛ چون نسبت به زمینی که می‎خواستند در آن تغییر ایجاد کنند، ناامید می‎شوند. ما نمی‎توانیم درباره تقی‌زاده این بحث را بکنیم که گرفتار غرب‌زدگی است و به میراث ملی توجهی ندارد. اصلا به نظر من طرح مسئله اشتباه است. در این مورد فروغی هم نقدی به‌جز این ندارد. فروغی هم دقیقا دارد همین نقد را می‎کند. به یک معنا فروغی می‎خواهد آن سنت را از دست به‌اصطلاح سنت‎گرایان دربیاورد و فرهیخته کند و در خدمت ساختن دولت قرار دهد. توجه تقی‌زاده چندان به این وجه نیست. نه اینکه آن وجه را نمی‎شناسد، به این وجه چندان توجه نمی‎کند؛ چون آن را تجربه کرده و تنش به تن انقلاب مشروطه خورده و به‌عنوان یکی از مهم‎ترین آدم‎های انقلاب مشروطه دارد از منظر انقلاب مشروطه بحث را مطرح می‎کند.

نفس مشروطه در مقابل ایده تنظیمات
به این موضوع توجه نمی‌شود که از نظر تقی‌زاده وقتی درباره ترقی و پیشرفت کشور حرف می‎زنیم، باید به سراسر کشور نگاه کنیم. نمی‎شود فقط از تهران به قضیه نگاه کرد. باید به عموم نگاه کرد و آن وقت نقاط مختلف کشور مهم می‎شوند. این نگاه آدمی است که در انقلاب مشروطه در مجلس اول و دوم مهم‎ترین نماینده مدافع ایده انجمن‌های ایالتی و ولایتی بوده است. از این بحث می‎خواهم به چه نتیجه‎ای برسم؟ می‎خواهم دو لحظه را برجسته کنم؛ یعنی بگویم که آنها دارند در بستر انقلاب مشروطه بحث می‌کنند، نه در دعوای شرق و غرب. بر سر اینکه باید به غرب برسیم، توافق عام وجود دارد. بر سر ایده ترقی توافق عام وجود دارد. اما اختلاف کجا به وجود می‎آید؟ به نظر من اختلاف در دو نگاه است. اگر بخواهم از مفهوم‎سازی‎های توکلی‌طرقی استفاده کنم، ما اینجا با تقابل ایده پدر تاجدار از یک طرف و نفس مشروطه از طرف دیگر روبه‌روییم.

تقی‌زاده همچنان برجسته‎ترین نماینده نفس مشروطه‎خواه است. توکلی‌طرقی می‎گوید تا قبل از انقلاب مشروطه ما وضعیتی داریم که تلاشی صورت می‎گیرد به سمت اینکه شاه را تبدیل کند به یک پدر تاجدار کشور که فرزندان خودش (کشور و ساکنانش) را هدایت کند به سمت آینده بهتر. در واقع شاه باید در جایگاهی قرار گیرد که دولت مدرن، دولت-ملت را امکان‎پذیر کند. ایده اصلاحات امیرکبیر و تنظیمات سپهسالار در واقع سوگیری‎شان این است که این اتفاق بیفتد. وقتی که عملا در دو دهه آخر ناصرالدین‌شاه این مسئله با معضل روبه‌رو می‎شود، آرام‎آرام زمینه‎های شکل‎گیری آن چیزی به وجود می‌آید که توکلی‌طرقی اسمش را می‎گذارد نفس مشروطه‌خواه؛ یعنی نفسی که دارد نگاه را از بالا برمی‎گرداند به ملت. به ملت نگاه می‌کند و می‌خواهد ملت را به بازی بیاورد. از طریق ملت می‎خواهد دولت مدرن را بسازد. تقی‌زاده یکی از مهم‎ترین نمایندگان این نفس است. این سوژه است که دارد تلاش می‎کند چنین چیزی را ممکن کند؛ اما فروغی در کجا قرار می‎گیرد؟ فروغی به نظر می‎آید همچنان در بستری قرار گرفته که از بالا به پایین نگاه می‎کند. اگر از این منظر به قضیه نگاه کنیم، نزاع میان تربیت عامه و تحصیلات عالیه بازتولید دعوایی است که در آن مقطع تاریخی اتفاقا بر سر این موضوع صورت می‎گیرد که از بالا به پایین نگاه کنیم یا اینکه نه، پایین را هنوز به‌نوعی در ذهن داشته باشیم؛ هرچند مشروطه شکست خورده است. ایده تربیت از پایینی که تقی‌زاده مطرح می‎کند، تلاشی است در راستای همچنان زنده‌نگه‌داشتن نفس مشروطه‎خواه در مقابل نگاهی که در واقع می‎توانم بگویم از همان منظر پدر تاجدار و از منظر تنظیمات دارد نگاه می‎کند. فروغی در سنتی بحث می‎کند که پیشینه‎اش برگردانده می‎شود به امیرکبیر، سپهسالار و صدراعظم‌هایی که نماینده ایده تنظیمات و اصلاحات بودند. او هم در ادامه همان نگاه است که با توجه به جایگاه خانوادگی‌اش اصلا هم چیز عجیبی نیست. اینها دو گرایش هستند. دارم یک چیز را برجسته می‎کنم و آن اینکه دعوای آنها شرق و غرب نیست، دعوای اسلام و اروپا نیست، دعوای مشروطه‎خواهی و تنظیمات است که در اینجا نقش بازی می‎کند. این تفاوتی است که به نظر من در اینجا نقش بازی می‎کند و فکر می‎کنم در قرائت شما این موضوع زیر گرفته می‌شود و ما عملا دیگر این لحظه را نداریم.

می‌خواهم صحبتم را با یک نکته خاتمه دهم که اگر من این تقابل را برقرار کردم، ضمن اینکه ابتدای صحبتم گفتم قصدم این است که از تقی‌زاده دفاع کنم و این قصد را همچنان دارم؛ ولی در جایگاه تقی‌زاده خودم را نمی‎بینم. تقی‌زاده نماینده یک چیز دیگر هم هست؛ او نماینده نفس مشروطه‎خواهی است که ناامید شده. نماینده نفس مشروطه‌خواهی است که خودش را شکست‌خورده ارزیابی می‎کند. هنوز ته دلش این است که چه کنیم که پروژه مشروطه تحقق یابد؛ ولی دارد از منظر نخبه ناامیدی به قضیه نگاه می‎کند که می‎خواهد از بالا کاری انجام دهد. من با قسمت اول مقدمه شما موافق هستم که در واقع آن چیزی که در آن مقطع وجود دارد و فضای حاکم این است که انقلاب مشروطه شکست خورده است و چه کنیم که در واقع آن پروژه شکست‌خورده را بتوانیم محقق کنیم. از نظر او ملتی وجود ندارد. ملت را باید ساخت. ملت را باید از چه طریقی ساخت؟ از طریق تربیت باید ساخت. این نگاه از بالا به پایین کاملا در تقی‌زاده حضور دارد. این در تضاد با چیزی که قبل‌تر گفتم، نیست. او اصلاح‌طلبانه کاری را می‎خواهد از بالا انجام دهد. در این نگاه طبیعتا همسو می‎شود با عیسی صدیق و فروغی و بقیه روشنفکران آن دوره که از سنت تنظیمات می‎آیند و پیشاپیش نگاه‌شان از بالا به پایین بوده است. دارد به آنها نزدیک می‎‏شود؛ در‌عین‌حال در این نزدیکی تلاش دارد فاصله خودش را حفظ کند که راهی بگشاید به سمت اینکه ملتی داشته باشیم که حتی اگر الان یک مستبد منور دارد می‎آید سر کار، بتواند در جایگاهی قرار بگیرد که آن را بلاموضوع کند.

به نظر من در لحظه به‌سلطنت‌رسیدن رضاشاه، فکر می‎کند چگونه رضاشاه و استبداد و سلطنت را بلاموضوع کند. این لحظه تعیین‎کننده‎ای است که به نظر من در بحث می‎خواستم برجسته کنم که از دست نرود. من فکر می‎کنم این آن مدلی از خواندن است که چیزی را از امروز تحمیل نمی‎کند به گذشته؛ بلکه تلاش می‎کند از گذشته آن را بخواند؛ با‌وجود‌این نسبتی دارد با لحظه حال. ضمن اینکه من تلاش کردم قضیه را در خود بستر تاریخی بخوانم؛ ولی بی‌نسبت نیست با لحظه‎ای که ما الان در آن قرار داریم؛ یعنی اینجا هم ما با دعوایی روبه‌رو هستیم میان یک نگاه از بالا به پایین که در واقع نگاه محافظه‌کاری است که در سنت شرقی و در سنت اسلامی می‎خواهد خودش را بازتولید کند و در آن مردمان در درجه اول اهمیت قرار ندارند. مردم در این ذهنیت، توده‎ای هستند که به‌هر‌حال احتیاج به نخبگانی دارند که آنها به این سمت یا آن سمت ببرند. برای همین تحصیلات عالیه تعیین‌کننده است. یک نگاه پدرسالارانه و در‌عین‌حال جمهوری‎خواهانه هم وجود دارد که توجهی به مردم دارد؛ ولی در واقع از موضع ناامیدانه دارد به قضیه نگاه می‎کند. من اگر بخواهم برای خودم در لحظه حال در این دعوا جایی تعیین کنم، آن وقت برمی‌گردم به تقی‌زاده مجلس اول نه به تقی‌زاده 1304؛ به تقی‌زاده‌ای که دارد اصل انجمن‌های ایالتی و ولایتی را نمایندگی می‌کند و مسئله تمرکز برایش تعیین‎کننده است؛ چگونه دولت را سازمان دهیم که پیرامون را له نکند؟ انجمن‌های ایالتی و ولایتی بتوانند کنترلی داشته باشند بر مرکز. در واقع جمهور مردم را چگونه در سازمان دولت بتوانیم بازنمایی کنیم. این، آن دعوایی است که از 1304 به بعد به نظرم در سطح روشنفکری ایران و نخبگان ایران گم می‎شود و هرازگاهی در وقایع تاریخی بروز پیدا می‎کند؛ مثل 1320 تا 1332،  ولی دیگر در دعوای روزمره سیاسی بیانی پیدا نمی‎کند؛ چون حتی اگر از تقی‌زاده هم دفاع بکند که من کردم، از تقی‌زاده 1304 دفاع می‌کند و نه از تقی‌زاده 1285؛ از تقی‌زاده 1285 تا 1290 که باز به نظر من تفاوتی بینشان وجود دارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...