تجربه‌های تقطیر شده! | الف

کتاب «یک چیز خوب کوچولو» که عنوان خود را از داستان کوتاهی از رِیموند کاروِر وام گرفته است، یکی دیگر از مجموعه داستانهای کوتاه برگزیده ی جایزه اُ.هنری است که ترجمه آن به تازگی به چاپ رسیده است.

این مجموعه که به سال 1983 میلادی منتشر شده، شامل آثار خواندنی و جذابی است به قلم ریموند کارور، دبلیو.دی. وِدِرِل، جان آپدایک، لی. بوچانان بنیِن، پیتر مینک، گلوریا وِلان، و دیوید پِلنت. ویلیام آبراهامز هم برای هفدهمین سال پیاپی دبیری و ویرایش این مجلد از مجموعه داستانهای کوتاه را بر عهده داشته و برای آن مقدمه نوشته است.

یک چیز خوب کوچولو داستان ا هنری

دیگر پس از ترجمه و انتشار مستمر و بی وقفه ی بیست وچهار جلد از مجموعه داستانهای کوتاه برگزیده جایزه اُ.هنری توسط نشر کتاب نیستان، بی گمان می توان این مجموعه را منبع قابل اعتماد واستنادی از برترین داستانهای کوتاه معاصرِ امریکاییِ ترجمه شده در بازار ترجمه و نشر ایران دانست. داستانهایی که در این مجموعه به چاپ می رسند همگی از میان داستانهای کوتاهی که طی یک سال در مجلات ادبی معتبر امریکای شمالی به چاپ رسیده اند انتخاب شده و از آنجا که طی چندین مرحله مورد ارزیابی و داوری قرار می گیرند از بهترین داستانهای سال محسوب میشوند.

کتاب با داستان بشدت تاثیرگذارِ «یک چیز خوب کوچولو» آغاز میشود. ریموند کارور با دستمایه قرار دادن اتفاق هولناک تصادف یک پسربچه هشت ساله، تلاش می کند در چند صفحه تمام بیم و امید پدر و مادری نگران را به تصویر بکشد. لطیفه نهانی داستان اما، سوءتفاهمی است که زمینه را برای رسیدن به آرامشی ناگهانی فراهم می کند. کارور از جمله نویسندگانی است که در زمینه ایجاز و کم گویی و خلق آثار مینیمال بسیار موفق عمل کرده است. در داستانهای او معمولا از هیجان و تعلیق خبری نیست. گویی انسانها ناگزیرند واقعیتهای موجود را بپذیرند. در «یک چیز خوب کوچولو» همه چیز آرام و بر بستر انتظار پیش می رود و در پایان این فعل بدیهی خوردن است که تسلا می بخشد: « این جور وقتهایی که ناراحتی، خوردن یک چیز خوب کوچولوست.» نکته جالبی که درباره این اثر وجود دارد و آبراهامز در مقدمه کتاب به آن اشاره می کند این است که کارور نسخه اولیه این داستان را در مجموعه ای با عنوان «وقتی از عشق حرف می زنیم از چه حرف می زنیم» به چاپ رسانده بود. ولی بعد با بازنویسی آن، نسخه اولیه را طولانی تر، عمیق تر، غنی تر و زنده تر کرد و به این ترتیب قدرت فوق العاده ای به آن بخشید. به گفته آبراهامز نسخه بازنویسی شده ای که در مجموعه سال 1983 به چاپ رسیده، تصویر کاملی است با همه سایه روشن هایش.

در داستان«اگر موش خرما می توانست چوب را رها کند» اثر وِدِرِل، با احوالات سه نسل از مردان یک خانواده آشنا می‌شویم: پدربزرگی که بعد از بازنشستگی به‌عنوان سرایدار مشغول به کار است، پسری که بدلیل معضلات اقتصادی جامعه چندین بار به اجبار تغییر شغل داده و اکنون بیکار است، و نوه ای که شاهد رنج و تلخی و نیش و کنایه های پدر است و بیزار از نظامی که پدر را به آن روز نشانده، نمی تواند به خوش بینی و امیدبخشی پدربزرگ اعتماد کند. پدربزرگ این گونه به پسرش قوت قلب می دهد: «اوضاع بهتر می‌شود، مایک. شاید الان سخت باشد ولی تو باید سرت را بگیری بالا و بِجَنگی. همیشه قبل از اینکه سپیده بزند همه چیز سیاه تر معلوم است...» ولی مایک سرخورده تر از آن است که حرفهای پیرمرد را باور کند. در ذهن نومید او، حتی درخت مُرده ای که می خواهد شاخه هایش را برای هیزم قطع کند او را ریشخند می کند، خودش را، اره شکسته اش را و بیکاری ش را. نقطه اوج این داستان را باید در پایان آن جُست، آنجا که شاون، پسر هفت ساله مایک، تیر خلاص را می زند و در واکنشی ناگهانی پرده از حقیقت احساس خودش و پدرش بر می دارد.

داستان «شهر» نوشته جان آپدایک، که در قالب طنز روایت شده، به ماجرای مرد میانسالی می پردازد که در سفری کاری متوجه میشود آپاندیس ناسورش عنقریب می ترکد! طنزی که آپدایک از تنهایی، نگرانیها و وضعیت گاه رقت آور و گاه مضحک آقای کارسون پیش روی خواننده قرار می دهد به هیچ عنوان مانع از آن نمی شود که به دریافت وی از چیزی که به جبر به او تحمیل شده نپردازد. سفر کارسون به جای آنکه در شهر بگذرد در بیمارستان می گذرد. او ازآن شهر غریب هیچ نمی بیند جز چشم انداز محدود و محصوری که از راه پله سیمانی بیمارستان امکان دیدن آن را پیدا می کند: ساختمانهای کوتاه و ساده اطراف بیمارستان، بُرش های کوچکی از چند حیاط درب و داغان، و در یک کلام دورنمای پَست شهری کوچک که به کمال در دل شهری بزرگ آشکار بود. ولی با این همه وقتی در پایان هم زمان دوران نقاهت عمل جراحی آپاندیس و دوره سفرش به سر می رسند، در راه فرودگاه با یادآوری خاطرات بیمارستان حس می کند شهر را کامل می شناسد، کامل و صمیمی.

«پونوها» اثر پیتر مینک، داستان تامل برانگیزی است از ترسهای دوره کودکی و نوجوانی. «جیم کوچولو» پسر ده ساله ایست که برای فراموش کردن کابوسهای هر شبه اش به دو هم کلاسی قُلدر خود پناه می برد و در حقیقت حلقه نوچگی آنها را به گوش می اندازد. او چند ماهی طعم قدرت و زورگویی را می چشد و پول و پله ای برای خود دست و پا می کند، ولی در پایان اتفاق بسیار تلخی راهش را از اربابان زورگویش جدا می کند. در چند جای این داستان که به شیوه اول شخص روایت شده، به سال 1942 اشاره میشود، سال میانی جنگ جهانی دوم، یک سال پس از بمباران بندر پرل هاربر ایالات متحده توسط ژاپن و پیوستن ایالات متحده به متفقین. در آن روزهای تلخ حتی نوجوانان هم از تاثیرات شوم جنگ در امان نمانده بودند. برای آنها که از بام تا شام اخبار جوخه های آتش را می شنیدند، خشونت امری عادی شده بود و نوشتن شعارهای سیاسی بر دیوار دستشویی های مدارس وطن پرستی محسوب میشد!

«سگهای باغ رنوآر» نوشته گلوریا وِلان، غمنامه پیری است و ناتوانی. مِی که روزگاری زن بسیار محترم و متمولی بوده، به دست تنها دختر و وارثش به آسایشگاه سالمندان سپرده می‌شود. او که پس از مرگ همسرش بدلیل افسردگی به الکل پناه برده بود، در کوچکترین فرصتی که در قالب مرخصی دوساعته از آسایشگاه به چنگ ش می افتد در مصرف مشروب زیاده روی می کند. مِی تنها یک دغدغه دارد: آیا دخترش از باغ زیبایش که مثال تابلوی نقاشی رنوآر درستش کرده بود به خوبی مراقبت می کند؟

در داستان «کار» اثر دیوید پلنت، با خانواده کشاورزی آشنا میشویم که از سر اجبار ناچارند محصول تنباکوی خود را به تعاونی کمونیستی روستای کوچکشان بفروشند. زن بیوه ای که سرپرست خانواده است، جایی می گوید، «مگر نمی گویند مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد؟ ما این همه کار می کنیم و جان می کَنیم آن وقت چه عایدمان میشود؟ اصلا برای چه کار می کنیم؟ برای اینکه بمیریم؟ نه. ما کار می کنیم که زندگی کنیم. پس درستش این است که هرچه بیشتر کار کنیم بهتر زندگی کنیم. من که اینطوری فکر می کنم.» آنها فکر می کنند کمونیست بودن به کارشان معنا می دهد و ارزش آن را بیشتر می کند. ولی از میان حرفهایشان درمی یابیم که همان تعاونی کمونیستی جز یک نان بخور و نَمیر دستمزدی به آنها نمی دهد. در چنین بستری است که یکی از پسران جوانِ زن می گوید می خواهد فاشیست بشود!

ویلیام آبراهامز معتقد است مخاطبان داستان کوتاه آن را بخاطر چیزی که عَرضه می‌کند دوست دارند: تقطیر تجربه‌ای که با دست گرمی های پُر زَرق و برقِ شِبه ادبی که مشتریان دست به نقد را نشانه گرفته اند، بسیار متفاوت است.

همه ی مجلداتِ «داستانهای کوتاه برگزیده جایزه ی اُ.هنری» گنجینه ی گرانبهایی هستند از همان تجربه‌های تقطیر شده که خواندن شان و گاه چند باره خواندن شان برای همه کسانی که به داستان کوتاه علاقمندند، برای آنان که دوست دارند داستان کوتاه بنویسند، برای اهل تحقیق، و سرانجام برای آنان که رد وقایع تاریخ معاصر را جز در کتابهای تاریخ، در ادبیات می جویند، لطفی دارد که قطعا به امتحانش می ارزد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...