کلاس درس سایه روشن های زندگی | الف


دوریس گیتس
[Doris Gates] (1987_1901) نویسنده‌ی رمان «درخت بید آبی رنگ» [Blue Willow] زندگی پرفراز و نشیبی داشته است.

درخت بید آبی رنگ» [Blue Willow]  دوریس گیتس [Doris Gates] (1987_1901)

در یکی از شهرهای کوچک ایالت کالیفرنیا به نام ماونت ویو(mount view) متولد می‌شود. پدرش پزشک و مادرش دانش آموخته‌ی ادبیات انگلیسی بود. در هفت سالگی به همراه خانواده به شهرکی در حومه‌ی شهر سان جوزه در شمال کالیفرنیا مهاجرت می‌کنند. همانجا به مدرسه می‌رود و سپس در شهر لاس گاتوس دوران دبیرستان را به پایان می‌رساند و در کتابخانه‌ی کودکان آنجا مشغول به کار می‌شود. پس از مدتی دوباره به همراه خانواده به شهر فرسنو مهاجرت می‌کنند و در سال 1924 در مدرسه‌ی تربیت معلم این شهر ادامه‌ی تحصیل می‌دهد. دوسال بعد در رشته‌ی علوم کتابداری تحصیلات تکمیلی‌اش را ادامه می‌دهد. و در شهر فرسنو به عنوان معاون بخش کتابخانه‌ی کودکان به کار مشغول می‌شود. طی سالهای 1930 تا 1940 که به نام دهه‌ی بحران بیکار‌ی و رکود و خشکسالی در تاریخ امریکا رقم خورده است در رادیوی محلی فرسنو برنامه‌ی قصه گویی برای کودکان را راه اندازی می‌کند. و در همین ایام است که در مدارس موقتی که برای کودکان کارگران بیکار و فصلی و در مناطق دور افتاده احداث شده بودند به صورت مقطعی تدریس می‌کند. به آنها کتاب‌های خواندنی و آموزشی اهدا می‌کند. و این عشق به کودکان و علاقه‌ی به آموزش آنها با تار و پود این نویسنده‌ی معلم پیشه چنان عجین شده بود که حتی  بواسطه‌ی  کمبود بودجه که ساعات کاریش کم شده بود ساعات فراغتش را به نوشتن داستان برای کودکان و نوجوانان اختصاص می‌دهد.

نخستین رمانش را که درونمایه‌اش از این دوران سخت رکود و بیکاری و فقر  الهام گرفته شده بود،  تحت عنوان «فکر بکر سارا» در سال 1938 منتشر می‌کند. و همزمان با او نویسنده‌ی نام آشنای ادبیات واقع گرا، جان اشتاین بک «خوشه‌های خشم» را در سال 1939 می‌نویسد و منتشر می‌کند. و دو سال بعد از نخستین رمانش، در سال 1940 رمان درخت بید آبی رنگ را که در واقع می‌توان از این رمان واقع گرا به نام  خوشه‌های خشم  برای نوجوانان یاد کرد؛ رنج و سختی‌های کارگران فصلی  در امریکا را به تصویر می‌کشد. درونمایه ای از تصویر و تخیل و حقیقت را در همه‌ی صفحات این رمان می‌توان مشاهده کرد به رشته‌ی تحریر در می‌آورد. بدون شک دوریس گیتس را می‌توان یکی از پیشگامان داستان‌های واقع گرا برای نوجوانان دانست که با قلم توانمند و شخصیت پردازی بسیار ماهرانه‌اش اثری خلق می‌کند که هنوز پس از گذشت هشتاد سال نظیر این رمان که بازتابشی از دهه‌ی 1930 است توسط هیچ نویسنده‌ی  نوجوانی نوشته نشده است. اگر دوریس گیتس در شهرک‌های محروم برای کودکان محروم قصه نمی‌گفت و برایشان کتاب نمی‌برد و با آنها و آلام و رنج شان همدردی نمی‌کرد شاید هرگز هم رمان درخت بید آبی رنگ را هم نمی‌توانست به رشته‌ی تحریر در آورد. از این رو، رمان‌ درخت بید آبی رنگ را می‌توان داستان سایه روشن‌های زندگی دانست که کلاس درسی از بردباری، امیدواری، شاکر بودن، عشق به خانواده،  بخشندگی، ارج نهادن به ارزش‌های انسانی را به تصویر می‌کشد.

شاید همه‌ی ما با فراز و نشیب‌های زندگی و ناملایمات ناخواسته مانند بیماری‌ها و حوادث طبیعی رو به رو شده ایم و برای رودررو شدن با آنها واکنش‌های متفاوتی داشته ایم. برای نوجوان  امروز  شاید دشواری هایی را که در این رمان شخصیت اصلی آن یعنی دخترکی به نام جنی لارکین، تجربه می‌کند دور از ذهن به نظر برسد. اما خواندن این رمان می‌تواند تلنگری برای هر نوجوان باشد که در مواجه شدن با مشکلات زندگی هرگز امید خود را از دست ندهد و با لذت بردن از داشته هایش و کاستن از توقعات افراطی‌اش از آنچه که خداوند در اختیارش قرار داده است شاکر باشد و دوشادوش خانواده‌اش برای مقابله کردن با دشواری‌های زندگی صبور باشد. چه زیباست وقتی دخترک داستان ما  در برآورده شدن حداقل ها از یک زندگی در کنار خانواده و شب را به صبح رساندن در زیر یک سقف و برخوردار شدن از یک زندگی آرام و رهایی از زندگی خانه به دوش وار، پدرش را در آغوش بگیرد و تنها خواسته‌اش از او این باشد: پدر دلم می‌خواهد وقتی از تو می‌پرسم که تا چه وقت می‌توانیم در اینجا بمانیم جواب بدهی:  «تا هر وقت که دلمان بخواهد» اما پدر هنوز به دلیل شرایط بحرانی اقتصادی هنوز نمی‌تواند آمال و آرزوی دیرینه‌ی خانواده به ویژه دختر صبور رنج دیده‌اش را برآورده کند و در جواب او می‌گوید: «دخترم تا هر وقت که بتوانیم».

داستان درخت بید آبی رنگ بین حقیت زندگی و آرزو‌های معصومانه‌ی یک دخترک، رنگین کمانی از عشق به زندگی و عشق به خانواده و عشق به الطاف خداوندی را می‌گستراند و در لحظاتی که تنها دارایی و یادگاری به ارث مانده از مادر مادر بزرگش را که یک بشقاب کوچک منقوش به یک رودخانه و و درخت بید و کلبه و سه آدمک است؛ به یکباره سیاهی‌های زندگی کنار می‌رود و آرزوی دیرینه‌اش بر آورده می‌شود. و چه زیباست زمانی که جنی لارکین پدرش را بغل می‌کند و مدام به پدر اصرار می‌کند که جمله‌اش را بارها و بارها تکرارکند: «دخترم تا هروقت که دلمان بخواهد.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...