وقتی به چهره آدم‌های آن منطقه می‌نگریستم ترکیبی از ترس و خصومت در چهره‌شان هویدا بود... هنوز زمین زنده است، هنوز نبض زمین می‌زند، اما شیطان ساکن روی زمین که همان انسان است، همچنان زنده است و نبضش می‌زند و این نکته‌ای مأیوس‌کننده است... از شکست‌خوردن نهراسید و خود را متعهد به شکست کنید؛ چراکه همه‌چیز می‌شکند



فرزام کریمی | آرمان ملی


تیم اوبراین[Tim O'Brien] (۱۹۴۶-) یکی از نویسنده‌های برجسته معاصر آمریکایی است که بیشتر به‌خاطر نوشتن آثاری درباره جنگ ویتنام معروف است. اوبراین در سال‌های 1969 و 1970 به‌عنوان یک سرباز در جنگ ویتنام شرکت داشت و از نزدیک شاهد فجایع جنگ بود. پس از جنگ او تحصیلات تکمیلی خود در هارواد را ادامه داد و سپس در ۱۹۷۳ نخستین کتابش را که خاطراتش از جنگ ویتنام بود منتشر کرد: «اگه در میدان نبرد کشته شدم، بسته‌بندی‌ام کن و با کشتی بفرست خانه». رمان «در تعقیب کاچیاتو» موجب شهرت او شد. کتاب جایزه کتاب ملی آمریکا را در سال ۱۹۷۹ دریافت کرد. اما این کتاب «آنچه با خود حمل می‌کردند» (۱۹۹۰) بود که شهرت جهانی برای او آورد. کتاب به مرحله نهایی جایزه پولیتزر و انجمن منتقدان ادبی آمریکا راه یافت، بیش از دو‌میلیون نسخه فروخت و به‌سرعت به‌عنوان «یک کلاسیک آمریکایی» و به‌ نوشته نیویورک‌تایمز «کلاسیک ویتنام» معروف شد. در سال ۲۰۱۰ بیستمین سال انتشار آن جشن گرفته شد و در سال ۲۰۱۴، در فهرست صد کتاب برتر آمازون قرار گرفت. این کتاب را علی معصومی ترجمه و نشر ققنوس منتشر کرده است. «تام کت در هزارتوی عشق» دیگر اثر مهم اوبراین است که افشین رضاپور ترجمه و نشر همان منتشر کرده است. آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با تیم اوبراین درباره تجربیاتش از جنگ ویتنام تا نوشتن آثارش است.

تیم اوبراین [Tim O'Brien

همیشه صحبت‌کردن در مورد جنگ دشوار است، اما چه چیزی شما را وادار به نوشتن در مورد جنگ ویتنام کرد؟

آنچه که مرا به نوشتن ترغیب کرد نه بمب و گلوله و فضای جنگ، بلکه رسیدن به غایت اصلی نسبت به مساله جنگیدن بود و شاید این نوعی هدف اخلاقی به‌نظر رسد، اما آیا این درست است که به بهانه مسائل ملی-میهنی به‌صورت خودسرانه بگوییم باید آدم‌ها را کُشت؟ و به‌دنبال ریشه‌یابی علل آن نرویم؟ اما طبیعتا عده‌ای هم هستند که با این قبیل از مسائل اخلاقی مشکل دارند و شاید هم با گفتن از جنگ ویتنام مشکل داشته باشند، اما در مقابل هم عده‌ای هستند که می‌گویند اینکه بنشینیم و داستانی در مورد ویتنام و با رویکرد اخلاقی را بخوانیم کار ارزشمندی محسوب می‌شود.

در بازخوانی مجدد آثارتان، به نکته‌ای قابل تامل رسیدم و آن‌هم فضایی است که برای شنیدن مخاطبتان در آثارتان مهیا می‌کنید، آیا می‌دانید برای عده زیادی شنیدن از جنگ و گفتن از جنگ سخت است؟

من فکر می‌کنم تمام نویسندگانی که از جنگ می‌نویسند با این مانع روبه‌رو هستند، طبیعتا عده زیادی خون‌هراسی دارند، یعنی تصور می‌کنند اگر داستانی از خونریزی‌های جنگ بگوید قطعا قابل خواندن نیست، اما همین مساله برای کسی که در جنگ بوده از اهمیت چندانی برخوردار نیست؛ بنابراین شما به هر شکلی ولو صادقانه و صریح هم حتی اگر در باب جنگ بنویسید باز هم موانعی وجود دارد و شاید گاهی احساس بیهودگی به شما دست بدهد، اما این به آن معنا نیست که شما دست از کار بکشید، اما احساس هدررفتن انرژیتان به شما دست می‌دهد.

با در نظرگرفتن حادثه ویتنام به‌نظرتان چرا مردم در دوره میان جنگ و کشتار تا عادی‌شدن مسائل همه‌چیز را به فراموشی می‌سپارند؟

تقریبا یک سال پس از وقوع قتل‌عام ویتنام به آن کشور رفتم و به مناطقی سر زدم که در آنها کشتار شدیدی رخ داده بود. وقتی به چهره آدم‌های آن منطقه می‌نگریستم ترکیبی از ترس و خصومت در چهره‌شان هویدا بود، حتی در چهره بچه‌های چهار و هفت‌ساله هم این ترکیب به چشم می‌خورد. با رفتن به آنجا می‌توانم آن روزی را به یاد بیاورم که قرار بود با گردان ارتش به آن مناطق برویم، مساله‌ای که بیش از همه‌چیز در دلمان آشوبی ایجاد می‌کرد؛ نوع برخورد اهالی آن منطقه با ما بود -خصومت و خشم توأمان با نوعی ترس که در چهره و وجودشان موج می‌زد و آنجا را برایمان تبدیل به مکانی وحشتناک کرده بود. من در سال 1994 مجددا به ویتنام بازگشتم و تصمیم گرفتم تا مجددا در همان مناطق قدم بزنم. شاید باورتان نشود، اما هنوز آثار مین‌ها یا آثار تخریب مکان‌های باستانی در آنجا وجود داشت. در آن هنگام مجددا احساس ترس در وجودم رخنه کرد و خاطرات آن زمان برایم زنده شد، اما یک نقطه امیدواری وجود داشت که آن‌هم سایه تاریخ است؛ اینکه هنوز زمین زنده است، هنوز نبض زمین می‌زند، اما شیطان ساکن روی زمین که همان انسان است، همچنان زنده است و نبضش می‌زند و این نکته‌ای مأیوس‌کننده است.

در هر عبارت شما توجه ویژه‌ای به ریتم و آهنگ کلمات می‌شود و حتی در جاهایی نثر شما حالتی شعرگونه به خود می‌گیرد. آیا شما تمایزی بین شعر و نثر در هنگام نگارش قائل هستید؟

شعر ارتباطی به موضوع فرم ندارد، همانگونه که شعر در فرم کلاسیک در اصوات و معنا خلاصه می‌شود. به کارگیری این تکنیک می‌تواند به معنای ایجاد قافیه، ریتم یا حتی نفس باشد و به‌نظرم تمام داستان‌های خوب دارای گزاره‌هایی برای تمایزیافتن از سایر داستان‌ها هستند. شما می‌توانید اینگونه بیاندیشید که نویسنده هم به صدای زبان و هم به صدای احساس خود در طول داستان توجه ویژه‌ای داشته است، ما در پایان نوشتارمان آن کلماتی به دلمان می‌نشیند که بتواند حسمان را بیان کند و هر واژه‌ای که انتخاب می‌کنید بیانگر نوعی صدا هستند که شاید نسبت به آن کم‌توجه باشیم، اما زمانی که به کارم فکر می‌کنم به این نمی‌اندیشم که قصد ایجاد لحنی شعرگونه داشته باشم.

شخصیت‌های آثار شما گاهی تخیلی هستند و گاهی باری از تخیل و تظاهر را به دوش می‌کشند و این موضوع در آثار شما هویدا است. کمی در این مورد برایمان توضیح دهید.

این بخش مهمی از کار من است، من به تخیل در زندگی عادی انسان‌ها باور دارم و مهم‌تر از آن اعتباری که انسان‌ها برای آن قائل هستند. به‌طور مثال اگر شما به پزشک‌شدن فکر می‌کنید قطعا به ساعات کار طولانی، کمک به مردم و تحمل تمام سختی‌های آن هم فکر کرده‌اید، غرضم از بیان این مثال اشاره به این نکته بود که شما در دایره تصوراتتان تصمیمتان را اتخاذ می‌کنید، اگر شما تمام روز دست روی دست بگذارید آیا می‌توانید یک جراح حاذق شوید؟ پاسخ قطعا خیر است، به زعم من ما در زندگی روزانه خود، رویاهای روزانه، تصورات و فانتزی‌هایی داریم و این همان کلیدی است که من در داستان‌هایم به کار می‌گیرم، اگر این عنصر وجود نداشت قطعا نمی‌توانستم داستان بنویسم یا شاید اصلا نمی‌توانستم نویسنده شوم.

قوه تخیل می‌تواند نیرویی مفید یا مخرب باشد؟

قوه تخیل قطعا می‌تواند مخرب باشد، به‌عنوان مثال اگر کسی به لاس‌وگاس برود و تمام پس‌انداز خودش را صرف قمار کند به‌نظر من کاملا امری مخرب به شمار می‌رود، به‌طور کلی فکر می‌کنم تخیل انسانی می‌تواند جنبه اجباری یا وسواسی با خود به همراه داشته باشد و افراط از عواقب وسواس است که به‌جد می‌تواند جنبه‌های منفی با خود داشته باشد، کما اینکه به این اصل معتقدم که تخیل می‌تواند انسان را از هر حیوانی متمایز کند، ما می‌توانیم رویای آینده‌ای بهتر را در سر بپرورانیم، می‌توانیم نقش خودمان در جامعه را بهتر تصور کنیم و جایگاهی شایسته‌تر و آینده پرشکوه‌تری را برای خودمان متصور شویم.

در بیشتر آثار شما واقع‌گرایی عجیب‌وغریبی نهفته است و قصد دارید با نشان‌دادن شخصیت‌های عجیب‌وغریب نوعی طنز تلخ را به مخاطبانتان تزریق کنید؟ قصد دارید به‌طور مشخص با این جهان‌بینی چه چیزی را به مخاطب نشان دهید؟

تصور می‌کنم واقعیت زندگی همه ما را تحت‌تاثیر قرار داده است، واقعیتی که نمی‌توان از آن فرار کرد، پس بهتر است واقع‌گرا باشیم، جهان آمیزه‌ای از تمام خیالات و واقعیت‌ها است و آثار من هم بالطبع ترکیبی از واقع‌گرایی با آن مسائلی است که شما آن را عجیب‌وغریب می‌نامید، به زعم من یک داستان خوب می‌تواند ترکیبی از داستان‌های عادی و خارق‌العاده باشد، من علاقه‌ای ندارم جهان را به‌صورت یک آینه تک‌بُعدی ببینم و آن را به مردم نشان دهم، علاقه‌ای صرف نسبت به واقعیت‌ها ندارم، بلکه تصور می‌کنم یک داستان خوب ترکیبی از واقعیت‌ها با رموز و اسرار و خیالات جاری در زندگی و محیط پیرامون ماست.

چالش‌هایی که در به کارگیری طنز تلخ با آن مواجه هستید چیست؟

به‌نظرم اصلی‌ترین چالش ایجاد تعادل میان فضای تاریک با طنز است، بسیاری از مخاطبان صرفا به‌دنبال خندیدن هستند و حتی ممکن است با تورق بسیاری از آثارم موضوع یا نکته‌ای برای خندیدن پیدا نکنند، به‌صورت مشخص بنا بر آنچه که شنیده‌ام در دو کتابم این اتفاق رخ نداده است، کما اینکه ممکن است در کتاب‌هایم خودم با موضوعی مواجه شوم که به‌نظرم خنده‌دار برسد، اما از نظر مخاطب خنده‌دار به‌نظر نرسد، فکر می‌کنم اگر بخواهم همه‌چیز را بنویسم و همه آنچه را که بر من گذشته به یاد بیاورم، باید منتظر چیزی شبیه تراژدی باشید؛ کما اینکه اگر در میان کتاب‌هایم کتابی را به‌عنوان بهترین برگزینم با توجه به اختلاف سلایق قطعا انتخابم انتخابی مورد قبول همگان نخواهد بود، جدای اینکه یک مساله را باور دارم و آن هم این است که گاهی حس شوخ‌طبعی من به بی‌رحمانه‌ترین شکل پوست آدمیزاد را می‌کند، اما این حس شوخ‌طبعی مختص همه نیست.

آیا زمان مشخصی برای نوشتن در طول روز دارید؟

من بچه‌ها را ساعت هشت صبح به مدرسه می‌برم و بعد از آنکه به خانه برمی‌گردم تا زمانی که آنها تعطیل می‌شوند، وقت برای نوشتن دارم (حدود ساعت چهار) و آخر هفته‌های خود را هم به نوشتن اختصاص می‌دهم، در زمان تعطیلات هم هر زمان و هر کجا زمانی برای نوشتن بیابم، از آن نهایت بهره را می‌برم.

چه چیزی ممکن است باعث ایجاد ایده در ذهن شما شود؟

گاهی اوقات زبان مرا وادار به نوعی بازیگوشی در بازگویی و همینطور روایت‌ها می‌کند و همین رویکرد به آرامی مرا به سمت معنامحوری سوق می‌دهد و در درگیری با معانی به ناگاه به سمت جزیره‌ای کشف‌نشده سوق داده می‌شوم و این اتفاق راه مرا به سمت جهان دیگری می‌گشاید، گاهی اوقات تصویر یا تصاویری در ذهن من وجود دارد که از بین نمی‌رود و تمام سعی‌ام این است که بتوانم آن تصاویر را با کلمات بیان کنم، حتی از ماجرای درون تصاویر هم هیچ‌آگاهی ندارم جز اینکه این تصاویر در ذهنم مرا آزار می‌دهند، گاهی اوقات در هنگام تماشای تلویزیون یا شستن ظروف و یا هنگام مطالعه کتاب این تصاویر در ذهنم خطور می‌کند و به‌نظرم راز خاصی در هر تصویر وجود دارد. به‌نظرم این دو امر مرا به سوی خلق داستان سوق می‌دهد؛ ابتدا زبان و سپس تصاویر که آمیختگی این دو با یکدیگر منجر به کاوش‌های دراماتیک می‌شود.

در طول نوشتن آیا در نوشته‌هایتان تجدیدنظر می‌کنید؟

بی‌نهایت... وقتی مشغول نوشتن می‌شوم بارها در نوشتن یک جمله تجدیدنظر می‌کنم، به‌طور مثال ده تا پانزده بار یا گاهی صدبار هم یک جمله را می‌نویسم و مجددا تغییرش می‌دهم و بعد از آنکه مطمئن از عدم تجدیدنظر در مورد آن جمله شدم به سراغ جمله بعدی می‌روم و دوباره این اتفاق در مورد عبارت بعدی تکرار می‌شود، کما اینکه ممکن است گاهی دوباره به جمله اول برگردم و آن را حذف کنم و گاهی اوقات حتی به صدای نثر دقت می‌کنم، صدای نثر برایم از اهمیت زیادی برخوردار است، گاهی هدفم از بیان یک جمله یک نغمه یا یک موسیقی خاص است، گاهی برای رسیدن به صدا یا موسیقی جالب‌تر معنای یک جمله را قربانی می‌کنم؛ بنابراین صدای زبان در محتوای داستان یا رمان بسیار حائز اهمیت است؛ طرح، کاراکتر، توصیفات، به همان اندازه که محصول خودآگاه انسانی هستند محصول تولید صداها هم هستند.

آیا تابه‌حال از نوشتن یک رمان در میانه کار منصرف شده‌اید؟

بارها و بارها این اتفاق برایم افتاده است و این اتفاق تعجب‌برانگیزی نیست. در میانه راه متوجه شده‌ام بوی گند کپک می‌آید، تعجب نکنید نثرم کپک‌زده یا بی‌کیفیت بود، برای من یک کتاب زمانی موفق است که توسط اصول غیرمنتظره قصه‌گویی به سرمنزل مقصود هدایت شود.

چه توصیه‌ای برای نویسندگان جوان یا کسانی که در ابتدای این راه قرار گرفته‌اند دارید؟

سرسخت باشید، استوار باشید، از شکست‌خوردن نهراسید و خود را متعهد به شکست کنید؛ چراکه همه‌چیز می‌شکند. ثانیا به زندگی خود توجه کنید؛ از ترس‌هایتان و احساساتتان اجتناب نکنید، همیشه تمایل به تجسم در ذهن آدمی وجود دارد و انسان کاملا از آنچه که به او لطمه وارد نموده منزجر می‌شود. به‌نظرم هیچ‌قانونی در مورد اینکه یک نویسنده همیشه باید طبعش لطیف باشد وجود ندارد. کما اینکه خود من هم اینگونه‌ام و همیشه آدمی صاف نیستم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...