بار هستی | آرمان ملی

محمدرحیم اخوت (۱۳۲۴ -اصفهان) با نخستین اثرش «تعلیق» (۱۳۷۸) که برایش جایزه گلشیری را به ارمغان آورد، جایگاه ویژه‌ای برای خودش در داستان‌نویسی معاصر ایجاد کرد. اما این «نام‌ها و سایه‌ها» (۱۳۸۲) بود که با بردن جوایز ادبی مهرگان ادب و یلدا، نام اخوت را پرآوازه کرد. آخرین اثر اخوت «نامه‌ی سرمدی» است که پس از هفت سال مجوز گرفته و از سوی نشر «بان» منتشر شده است.

محمدرحیم اخوت نامه‌ی سرمدی

«نامه‌ی سرمدی» را بهتر است نه از بخش اول کتاب که از تقدیم‌نامه و پیش‌گفتار خواند. این شکل از مطالعه‌ کتاب شاید برای برخی خواننده‌ها در تکنیک مورد استفاده‌ نویسنده ابهام به‌وجود بیاورد. اینکه در پیش‌گفتار بخوانیم که کل متن کتاب حاصل یادداشت‌های شخصی غیر از نویسنده‌ اصلی (کسی که نامش روی جلد درج شده: محمدرحیم اخوت) است و قبل‌تر در تقدیم‌نامه از نحوه‌ نگارش کتاب توسط خود نویسنده بخوانیم. حال این پرسش مطرح می‌شود که آیا نویسنده مجاز به ایجاد این دوگانگی در ذهن مخاطب است؟ برای پاسخ به این پرسش خوب است به نظر ژرار ژنت نظریه‌پرداز و منتقد ادبی فرانسوی توجه کنیم که تمام صفحات کتاب (شناسنامه، تقدیم‌نامه، پیش‌گفتار، مقدمه، فصول کتاب و موخره) را جزئی از متن می‌داند. با این تعبیر می‌توان نویسنده را در انتخاب این تکنیک مجاز دانست. گرچه این روش خیلی معمول نیست، اما تقریبا از قرن هجدهم به بعد در میان نویسندگان مختلف جهان مورد استفاده قرار گرفته. در ایران نمونه‌ موفق و مورد اقبال آن «دارالمجانین» از جمال‌زاده است که در دیباچه‌ کتاب می‌خوانیم کل متن پیش‌رو یادداشت‌هایی‌ است که نویسنده در بازار اصفهان پیدا کرده و متعلق به شخصی ناشناس است. حال آنکه می‌دانیم متن متعلق به خود نویسنده است.

در کتاب «نامه‌ی سرمدی»، شخص ناشناس به دوست و به‌تعبیر بهتر همکلاس نویسنده تغییر کرده. منتها یادداشت‌ها نه به‌صورت تصادفی بلکه به درخواست همان دوست و در قالب یک نامه از طریق واسطه‌ای به‌نام «سرور سرمدی» به‌دست نویسنده (الف) رسیده. بنابراین در یک دید کلی، نویسنده از قاب نامه‌ استفاده کرده. این کلیت نامه اما به دو بخش تقسیم می‌شود. بخش اول که بسیار کوتاه و در حد پیش‌گفتار است و از زبان سرور سرمدی خطاب به نویسنده نوشته شده و بخش دوم که شامل تمام متن از بخش اول تا انتهای کتاب است و در قالب یادداشت‌هایی است که همان دوست با نام مهدی فطرتی نوشته و نوعی خودزندگینامه (برای شخصیت داستانی) محسوب می‌شود. بنابراین در یک نگاه جزئی‌تر می‌توان گفت درنهایت از قاب یادداشت استفاده شده است. منطق این واگذاری یادداشت‌ها به نویسنده هم به‌نوعی ساخته شده. اینکه شخصیت اصلی به احتمال زیاد یادداشت‌ها را فرستاده تا چاپ شوند آن‌هم توسط هم‌کلاس و آشنایی که چهل سال است او را ندیده و نویسنده هم هست. اما این منطق آن‌چنان که باید و شاید محکم ساخته نشده. چراکه در جریان زندگی شخصیت (مهدی فطرتی) می‌خوانیم که او سال‌هاست با اهالی هنر حشرونشر دارد و به صورت پراکنده و گاه منظم در روزنامه و مجله‌ها نقد و مطلب می‌نویسد. حال چطور می‌شود چنین آدمی نتواند کتاب خودش را چاپ کند و به آشنایی که چهل سال پیش می‌شناخته توسل کند! حتی اگر فرض را هم بر این بگذاریم که مایل نبوده کسی از زندگی شخصی‌اش مطلع شود باز هم این فرضیه رد می‌شود؛ چراکه عنوان نشده در چاپ توسط (نویسنده- الف) اسامی یا حداقل اسم خودش تغییر کند. اگر هم شخصیت علاقه به چاپ کتاب بعد از مرگ خودش داشته با در نظرگرفتن پروسه‌ چند ماهه‌ چاپ کتاب و اطلاع از آخرین روزهای عمرش (آنچنان که سرور سرمدی از وصیت‌کردن و سرباززدن او از معالجه‌ گفته) این فرضیه هم رد می‌شود. از بحث محکم‌بودن منطق که بگذریم به علت‌مندی استفاده از این تکنیک می‌رسیم که می‌تواند به‌دلیل واقع‌نمایی بیشتر باشد. همانطور که از زبان نویسنده (الف) می‌خوانیم چون نوشته‌ها برایش واقعی است پس جذاب است. جذابیتی که با این تکنیک و القای واقعی‌بودن قرار است به مخاطب هم سرایت کند. از طرفی به دلیل مشترکات زیاد بین نویسنده و شخصیت ساخته‌پرداخته‌ ذهن او (سال و محل تولد، شغل و...) از طریق این تکنیک و ماجرای خیالی نامه، شبهه‌ خودزندگی‌نامه‌بودن اثر و ربط مستقیمش به نویسنده از بین رفته. هرچند ممکن است بخشی از این ماجرا واقعیت داشته باشد. به‌عنوان مثال، ممکن است نویسنده واقعا درگذشته همکلاسی داشته که بی‌خبر رفته باشد یا استفاده از تجربه‌های زیستی خود نویسنده در رابطه با تدریس در مناطق روستایی. اما باید در خوانش یک اثر همواره به‌یاد داشته باشیم تمییز بین ایده‌های ناشی از واقعیت و تخیل نویسنده نه وظیفه‌ خواننده است و نه قرار است ارزش یا محتوایی به آن اضافه کند، حتی در این فرم خاص از روایت.

دیگر تکنیک مورد استفاده در کتاب، چکیده است. نوشته‌های سرور سرمدی و شرح‌حال‌هایی که چندین‌بار خود مهدی فطرتی به‌طور خلاصه از دوره‌های مختلف زندگی‌اش می‌دهد شامل این چکیده‌گویی‌ها است. شاید درظاهر این کلی‌گویی‌ها برای مخاطب بار تعلیق داستان را تا حد زیادی کم کند اما بعید است که نویسنده به این مهم توجه نکرده باشد. بنابراین و با توجه به متن این تکنیک بی‌دلیل نیست؛ بلکه عمدی در کار است تا بخش زیادی از توجه خواننده در طول خوانش، درگیر کنجکاوی نسبت به پرسش‌های «چه می‌شود» و «چرا چنین می‌شود» نشود. گویا که نویسنده به تمام حواس مخاطب خود نیاز دارد تا اندیشه‌هایش درک شود. در کتاب، بارها شاهد بحث‌های مختلف میان شخصیت اصلی و دیگر شخصیت‌ها بر سر مسائل فلسفی هستیم. مسائلی همچون مرگ، زندگی، میل به جاودانگی یا ادامه‌ نسل و عادت‌های بشری و... درواقع از این طریق اندیشه‌های مختلف و گاه حتی ضدونقیض در مورد مسائل انسانی بازگو می‌شود و خواننده، خودآگاه یا ناخودآگاه درباره‌ پاسخ‌های مختلف اندیشه می‌کند و حتی ممکن است گاه به پاسخ منحصر به خود برسد. البته استدلال شخصیت‌های کتاب از مسائل، با رفتارشان همخوانی دارد و رفتارشان با موقعیت تاریخی که در آن زندگی کرده‌اند. یعنی نوع تفکر، رفتار و گفتار شخصیت‌ها با موقعیت اجتماعی، فرهنگی، سواد و آنچه از سر گذرانده‌اند همخوانی دارد. این ویژگی، شخصیت‌ها را چندبُعدی می‌کند و علاوه بر آن رفتار و گفتارشان را باورپذیرتر می‌کند.

با توجه به این مضامین محتوایی در اثر و همچنین اشاره‌های مستقیم و پیاپی به رمان «بار هستیِ» میلان کوندرا به ارتباط بینامتنی آشکارا و عمدی که کتاب با رمان کوندرا دارد می‌رسیم. همان‌طور که «بار هستی» رمان اندیشه است و نویسنده‌اش دغدغه‌ بیان اندیشه‌های فلسفی و روان‌شناختی را دارد در «نامه‌ی‌ سرمدی» هم شاهد این دغدغه‌ هستیم. با این تفاوت که در آنجا تقریبا هر فصل معطوف به ذهن یکی از شخصیت‌ها است و نویسنده با این تمهید، جهان‌بینی هیچ‌یک از شخصیت‌هایش را به دیگری ارجحیت نداده، اما در کتاب حاضر به‌دلیل استفاده از یک نظرگاه واحد، شخصیت اصلی داریم. و بالطبع مخاطب با این شخصیت حس نزدیکی بیشتری دارد و ممکن است جهان‌بینی همین شخصیت را درست‌تر یا حتی از سمت نویسنده، درست تر بداند. هرچند درکنار راوی اول‌شخص، از راوی سوم‌شخص هم استفاده شده. منطق این تغییر راوی شاید برای کم‌ترشدن همین تاثیر باشد یا به‌قول خود شخصیت به‌دلیل نگاه‌کردن به خود از بیرون یعنی دیدن خود از ورای خود. اما این تغییر راوی هم به دلیل فرم «یادداشت- خودزندگی‌نامه» همچنان یک نظرگاه ثابت دارد که شخصیت اصلی و نگارنده‌ یادداشت‌هاست.

اما وجه اشتراک هر دو رمان، توجه به وجه داستانی اثر است. در این رمان، رخدادهای بیرونی به‌ موازات اندیشه‌ها بیان می‌شود و این‌گونه است که اثر از اندیشه و فلسفه‌ صرف نجات پیدا کرده و بار داستانی پیدا می‌کند. نقطه‌ضعف کتاب اما آنجاست که درعین تعلیق کم، دچار اطناب و شرح تکراری برخی حوادث شده. گرچه منطق این تکرارها با اشاره به آن‌ توسط شخصیت اصلی در یادداشت‌هایش، ظاهرا ساخته شده اما این درواقع نوعی فرار‌ رو به جلو برای نویسنده است. از طرفی خود شخصیت به این اشاره می‌کند که تکرارها را در بازنویسی حذف می‌کند. و متن حاضر احتمالا باید بازنویسی‌شده‌ اثر باشد که به دست نویسنده (الف) رسیده. و از طرف دیگر ضرورت این تکرار وقتی در داستان پیش می‌آید که در هر تکرار بار معنایی جدیدی به آن اضافه شود که در اولین‌بار امکان بیان آن وجود نداشته. اما این ضرورت در تکرار حوادث کتاب وجود ندارد. به‌عنوان مثال در شرح دوباره‌ خاطره‌ کودکی شخصیت از تنبیه دور از انتظار مادرش چیز قابل‌کشفی وجود ندارد. تغییر حس به مادر و مسائل مرتبط با آن‌ هم در همان شرح اولیه از ماجرا قابل بیان بود. حذف این مکررات به‌خصوص وقتی اهمیت پیدا می‌کند که به این نکته توجه کنیم که به‌دلیل تعلیق کم، اثر مخاطب خاص خود را دارد که نباید با این تکرارها سرخورده‌اش کرد. علی‌رغم این نقطه‌ضعف‌های کوچک، اثر درخور توجه است به‌خصوص اینکه کشف بزرگ داستان نه یک اتفاق بیرونی بلکه رسیدن به نوعی خودشناسی و تشرف در شخصیت است. کشفی که قدم‌به‌قدم با نوشتن از خود به آن می‌رسد و خواننده را نیز در این سفر درونی اما در مواجهه با جهان بیرون با خود همراه می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...