دل پُر شهر شرنگ از تهران | آرمان ملی


وقتی قرار است سنگ روی سنگ بند نشود فرقی نمی‌کند که آن سنگ الماس سیاه ده‌میلیون دلاری باشد یا سنگی که از آسمان باریده باشد. سنگ از هر نوعش، پشتش خون خوابیده. می‌تواند اتفاق برای بیگناهی وسط خیابان باشد یا ویلایی در شهریار. یعقوب راوی رمان «شهر شرنگ» که دل پُری از تهران و سنگ‌ریزه‌هایی که به سرش ریخته شده دارد، قصه‌ سنگی را تعریف می‌کند که به خاطرش دانه‌درشت‌های شهر به جان هم افتاده‌اند. یعقوب از آن راوی‌های به‌یادماندنی است که مدام غر می‌زند و همه‌ بدبختی‌هایش را زیر سر تهران می‌داند. او با فیلتر خودش به آدم‌های شهر نگاه می‌کند و به آنچه می‌گوید اعتقاد دارد: «از پایین تا بالای شهر معامله اصله و بقیه چیزا فرع، تهرانیا به هفتادودوتا زبون حرف می‌زنن، ولی همه زبونا به یه زبون اصلی ترجمه می‌شه: زبون پول.»

شهر شرنگ امین حسینیون

امین حسینیون، بدون هیچ اضافه‌گویی قصه را شروع می‌کند. زنی به‌نام ثریا، مارک‌پوش، نزد یعقوبِ «کار را بنداز» می‌رود. در ازای مبلغی از او می‌خواهد تا دختر گم‌شده‌اش را پیدا کند. یعقوب خوب می‌داند که آخرین درِ کوچه‌ بن‌بست است و وقتی کسی به سراغش می‌آید یعنی همه‌ درها را قبلش زده‌. کار راحتی در پیش ندارد اما به این پول برای خرید آرزویش یعنی یخچالی که همیشه پُر باشد نیاز دارد و این شروع ماجراست. «شهر شرنگ» علاوه بر اینکه رمانی در ژانر جنایی است طنز تلخ تهران امروز است؛ تهرانی که «تخته‌ پرش با شیب تنده. آدماش تندتند رکاب می‌زنن تا از پایین برسن اون بالا و بپرن برن آن‌ور آب. تهرانی که اگه رکاب نزنی سر جات نمی‌مونی سُر می‌خوری می‌ری پایین. جهنمی می‌شه که ته نداره.» نویسنده در خلق شخصیت‌های جذاب خاکستری مثل یعقوب و همچنین پولدارهایی که تکرارشونده‌ شخصیت‌های مرفهِ رمان‌ها و فیلم‌ها نیستند، موفق بوده. هر شخصیت نماد قسمتی از جامعه است. یکی از شخصیت‌های جذاب سامان سنجاق است قماربازی که دنبال بردن نیست. بخشنده است. بازی می‌کند چون دوست ندارد چیزی اضافه داشته باشد. قصه‌ «شهر شرنگ» از یک آرزوی کوچک راوی همان داشتن یک یخچال همیشه پُر شروع می‌شود که در آخر با یعقوبی که برای یک لشکر می‌تواند یخچال بخرد روبه‌رو می‌شویم، گرچه سرگردان که نمی‌داند این برد است یا باخت.

یعقوب مثل همه‌ آدم‌های بلاتکلیفی است که آلوده‌ این شهرند. و جایی برای غیب‌شدن غیر رفتن به درون این کلاه سیاه گشاد را ندارند. شهری که هم خرگوش از توی آن بیرون می‌آید و هم دسته‌گل پلاستیکی. یکی از نکات مثبت این رمان استفاده از المان و نشانه‌ها در فضاسازی است که شاید در رمان‌های این ژانر کمتر به این نکته توجه شود. مثلا در جایی که یعقوب به خانه‌ ثریا می‌رود در توصیف خانه و خودش می‌گوید: «لونه‌ من کجا، این خونه کجا. عکسم افتاده بود تو شیشه‌ آکواریوم، هشت‌پا چسبیده بود رو صورتم.» یا می‌گوید: «تهران هیچ‌وقت کامل تاریک نمی‌شه، همیشه چندتا چراغ چند گوشه روشنن که نمی‌ذارن تکلیف یه‌سره بشه. همیشه هم سایه هست و هم نور. منم همیشه تو سایه‌م.»

«شهر شرنگ» روایتی خواندنی از اتفاقاتی است که فقط در یک خط تیتر می‌شوند و کسی خبر از پشت پرده آن ندارد. رمانی که به‌درستی از المان‌های یک رمان ژانر جنایی استفاده کرده. خواننده را گول نمی‌زند، بلکه در کنار یعقوب شانس برابری برای حل معما به آن می‌دهد. او از هیچ بُعد احساسی و عاشقانه‌ برای جذاب‌شدن روایتش استفاده نمی‌کند. همه‌ سرنخ‌ها را نشان می‌دهد و با دلایل قابل باور برای خواننده روایت را پیش می‌برد نه از روی اعتراف و شاهدی از غیب. تکه‌های پازل زیر متن در فصل بیستم تکمیل می‌شود. جایی‌که خطی نامریی دور دختری به‌نام صحرا زیر پل کالج در خیابان انقلاب کشیده. کشف این تکه‌ها در رمان لذت خواندنش را بیشتر می‌کند: «وسط چارراه ولیعصر نشسته بودم و گریه می‌کردم... چشمم افتاد به یه رد سرخ، سرخی رو دنبال کردم، از دوتا جوب دو طرف ولیعصر خون جوشید... صدا می‌اومد، برگشتم رو به جنوب دیدم سیل خون از پایین می‌آد بالا... دویدم سمت پل کالج که غرق خون نشیم. یه سنگ افتاد وسط خیابون. نگاه کردم به آسمون. سنگ می‌بارید... تندتر دویدم. از دو طرف پل کالج سیل خون اومد... سرمو از حوض کوچیک خونه آوردم بیرون. بابام کمربندو دور سرش می‌چرخوند. سگک خورد تو صورتم. دنیا سیاه شد.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...