متغیرهای تازه | آرمان ملی


یعقوب یادعلی (۱۳۴۹- نجف‌آباد) با «آداب بی‌قراری»اش (کتاب سومش) در سال ۱۳۸۳، آدابِ داستان‌نویسی‌اش را به‌سمتی سوق داد که با یک سوءتفاهم سر از زندان درآورد تا او را دوازده‌سال از داستان‌نویسی دور کند؛ رمانی که برایش جایزه گلشیری به‌عنوان بهترین رمان سال را به ارمغان آورده بود، یک‌دهه بعد، ۱۳۹۳، مجدد اجازه نشر یافت. دوازده سال بعد از «آداب بی‌قراری»، این نویسنده‌ تجربه‌گرا این بار با «آداب دنیا»یش، ما را به ضیافتِ دیگری از آدابِ داستان‌نویسی یعقوب یادعلی دعوت کرد. یادعلی پیش از این دو رمان، برای مجموعه‌داستان‌ها و تک‌داستان‌هایش در دهه هفتاد، جایزه کتاب سال انجمن منتقدان و نویسندگان مطبوعات، جایزه عصر پنج‌شنبه و جایزه گلشیری شده بود. «متغیر منصور» و «آمرزش زمینی» دو اثر اخیر یادعلی است که برای «متغیر منصور» برنده جایزه احمد محمود برای بهترین مجمو‌عه‌داستان سال شد. آنچه می‌خوانید نگاهی است به مجموعه‌داستان «متغیر منصور» که از سوی نشر چشمه منتشر شده است.

متغیر منصور یعقوب یادعلی

وقتی به موضع داوران جایزه ادبی احمد محمود و سابقه این سه دوره جایزه ادبی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم نگاه رئالیستی عامی بر نگاه و انتخاب داوران و برگزارکنندگانش نیست و بیشتر، نگاه فرمالی در انتخاب‌ها دارند و این شاید نقیض انتخاب نام احمد محمود برای این جایزه باشد، ولی اگر تخصصی‌تر به رئالیسم، این سبک باقی‌مانده از تمام سبک‌های ادبی گذشته نگاه کنیم، می‌دانیم سبک رئالیسم دیگر، صرفا روایت خطی و سرراست یک داستان نیست و می‌توان از تکنیک‌های روایی در خلق یک داستان یا رمان استفاده کرد و ما به تعداد نویسندگان جهان رئالیست داریم و هر نویسنده‌ای از منظر رئالیسم خود به جهان می‌نگرد و برای همین، رئالیسم پیچیده‌ترین سبک ادبی می‌شود و زنده‌ترین و ماناترین سبک ادبی، پس به همان طریق فاکنر یا اشتاین‌بک رئالیستند، که کوندرا رئالیست است. یعنی این نویسندگان از منظر خود به جهان نگریسته‌اند.

داوران جایزه احمد محمود در نگاه فرمال‌شان به زبان و تکنیک‌های تازه روایت اهمیت می‌دهند و در انتخاب اخیر (انتخاب «متغیر منصور») هم همین اتفاق افتاده. نویسنده «متغیر منصور» نویسنده‌ای رئالیستی به‌معنای عامش نیست؛ بلکه بیشتر نویسنده‌ای تجربه‌گراست و فرم و تکنیک برایش اهمیت فراوان دارد، طبیعتا این نگاه فرمال نویسنده را محتاط می‌کند و از بیان صریح دور، و نگاه و منظر یا موضع در لفاف تکنیک و فرم قرار می‌گیرد. هرچند به تک‌تک داستان‌ها توجه کنیم دوسه داستان رئالیستی در آنها می‌بینیم که داستان اول (من و دنی و فیدل)، برخلاف تمام روایاتی که از این داستان‌نویس خوانده‌ایم، با کمال تعجب داستانی سرراست است و از تکنیک نقل در تمام داستان استفاده کرده و به‌عمد نخواسته از بازی‌های تکنیکی در بیان روایت این داستان استفاده کند؛ و این از سابقه‌ای که از این داستان‌نویس سراغ داریم، کار تازه‌ای است و مرحله تازه‌ای در روایت آثارش که کمتر از روایات فرمال در بیان داستانش استفاده می‌کند و اینکه هم جغرافیای این داستان کاملا متفاوت با بقیه آثارش است؛ و هم نوع روایت از ایشان تازگی دارد. نه اینکه کار تازه‌ای کرده باشد در فرم، مثل داستان «میت» (داستان چهارم مجموعه که کار تازه‌ای است در تکنیک و بهترین اثر مجموعه) بلکه از سابقه‌ای که از این داستان‌نویس داریم، زیاد با روایت سرراست میانه‌ای نداشت.

داستان «من و دنی و فیدل»، جغرافیای تازه‌ای در داستان‌های نویسنده دارد و داستان در شهری کنار رودخانه کِنِتیکت در ایالت نیواینگلند آمریکا می‌گذرد، که نویسنده هوشمندانه و البته محتاط، از داستانی که می‌تواند وجه سیاسی پیدا کند عدول کرده و بیشتر به روابط چندفرهنگی اشخاص داستانش پرداخته، که چگونه با تفاوت‌های فرهنگی‌ای که دارند، سعیِ در ایجاد روابط تازه‌ای باهم دارند و فارغ از جغرافیای‌های متفاوتی که آمده‌اند تلاش دارند ارتباطات تازه و انسانی باهم برقرار کنند، که ترسیم این موقعیت تازه، کاملا سهل‌وممتنع ایجاد شده در نوع روایت، که داستان به سمت تعابیر ایدئولوژیک نلغزد.گسترش طرح به‌خوبی و آرامی، مانند ریتم آرام زندگی اشخاص صورت می‌گیرد و این ریتم در نثر و روایت نیز خودش را نشان می‌دهد. شخصیت‌ها به آرامی و بدون ایجاد تنشی، موقعیت گاه تنش‌زای خود را به‌راحتی می‌پذیرند، بدون اینکه نویسنده به سمت تعبیر و تفسیر و قضاوت بغلتد و نموره‌ای از عشق را نیز در روابط شخصیت‌هایش می‌آورد که در آثار نویسنده تازگی دارد. راوی می‌گذارد شخصیت‌ها در داستان زندگی کنند، بدون اینکه وضعیتی را به آنها تحمیل کند و ما آهسته‌آهسته با آنها همراه می‌شویم در این شهر آرام و زیبای کنار رودخانه کنتیکت و از داستان لذت می‌بریم، و مگر غایت هر نویسنده‌ای نوشتن داستانی لذت‌بخش برای خواندن نیست که در این داستان و بقیه داستان‌ها، ما هر دو وجه لذت‌بردن را حس می‌کنیم. هم وجه لذت‌بردن از داستانی که حس‌وحال داشته باشد و هم تکنیک درخور روایت واقعه و وجه زیباشناسانه در روایت؛ که داستان‌نویس به‌خوبی به این دو مهم دست یازیده هم در این داستان و هم در این مجموعه، کما اینکه مجموعه به ظاهر وجه تماتیک مشخصی ندارد، ولی این به دلیل جغرافیای متفاوت داستان‌ها و تکنیک‌های متفاوت روایت است، در صورتی که وجه مهم تماتیک مجموعه، پذیرفتن و کنارآمدن شخصیت‌ها با موقعیت‌های تازه و متفاوت است.

به همین سان، داستان دوم (سمیره‌ها) به‌شدت با داستان اول متفاوت است و ما را برمی‌گرداند به فضای دوران جنگ در دهه شصت و از منظر کودکی به ترسیم موقعیت آن زمان می‌پردازد. اما داستان به‌جای ترسیم وقایع و اتفاقات، به ترسیم روابط شخصیت‌ها در آن موقعیت خاص (جنگ) می‌پردازد و از تأثیرات و تبعات جنگ در روابط افراد، به‌خصوص دگردیسی آن را در ذهن یک کودک ترسیم می‌کند. داستان‌نویس وجه تازه‌ای را در روایت انتخاب کرده و برخلاف داستان اول که راوی، من راوی است، از راوی دانای کل همه‌چیزدان در ترسیم ذهن شخصیت کودک داستان استفاده کرده است که در راستای تجربه‌گرایی نویسنده در روایتِ روایت‌های تازه در آثارش، وجه تازه‌ای دارد، که می‌خواسته داستانش شبیه داستان‌های دیگر نباشد که داستان، مستقیم از ذهن کودکی روایت شود، مثل داستان «عروسک شیشه‌ای من» گلشیری، یا بسیاری داستان‌های دیگر که به تقلید از داستان گلشیری نوشته شد.

این نوع روایت، در عین تازگی، موقعیت نااستواری را هم در ذهن خواننده ایجاد می‌کند و هم در ذهن کودک، چون هم ما و هم کودک، درگیر بازی ذهنی او برای جایگزینی اشخاص در ذهن اوییم، او برای اینکه به فهم روابط پیرامونش بپردازد، با همان درک کودکانه‌اش خود را به‌جای دوسه نفر افراد دوروبرش و حتی عروسکش قرار می‌دهد، تا قضاوت‌هایشان را به چالش بکشد؛ و این روایت نااستوار، با موقعیت‌های نااستوار ذهن کودک که دائم با اشیا و انسان‌های اطرافش مشغول بازی است، روایت درخور و ویژه‌ای را ایجاد کرده، در راستای شناخت و روانشناسی ذهن یک کودک و تأثیرات عمیق جنگ در هر جایی و مکانی، در ذهن کودکان؛ و همچنین انتخابی سخت و چالش‌برانگیز در روایت این داستان سخت، که داستان‌نویس یک‌بار خودش را در موقعیت یک کودک بگذارد آن‌هم یک دختر، بعد کودک را در موقعیت افراد داستان، که به‌خوبی از پس لحن و موقعیت یک دختربچه در یک روایت همه‌چیزدان برآمده است.

با سابقه‌ای که از نویسنده، در عنوان‌بندی داستان‌های آثارش سراغ داریم، یادعلی، همیشه سعی بر استفاده بجا برای عنوان‌بندی‌هایی دارد تا درعین‌حال که آهنگین و جذاب باشد، درخور همان مجموعه یا رمانش باشد و در اکثر کارهایش این تشخص را رعایت کرده است. «احتمال پرسه و شوخی»، «حالت‌ها در حیاط»، «آداب بیقراری»، «آداب دنیا» و «آمرزش زمینی»، همه در یک ترکیب دو یا سه کلمه‌ای انتخاب شده‌اند، درعین‌حال که گوش‌نوازند، جذاب و درگیرکننده و در ذهن ماندگار می‌شوند و این از همان گرایشات فرمال نویسنده می‌آید، که تمام جزییات داستان برایش اهمیت دارد.
مجموعه‌داستان «متغیر منصور» که عنوان زمختی دارد، از این دایره مستثنی نیست و در ادامه همین انتخاب‌ها است؛ که عنوان دوپهلویی دارد، هم به تصمیم به تغییر شخصیت این داستان اشاره دارد و هم به تغییری که در روایات داستان‌نویس دارد ایجاد می‌شود که به سمت روایات سر‌راست‌تر در آثارش تمایل دارد در یک اجرا و مهندسی سهل و ممتنع.

تلواسه‌های یک مرد میانسال برای تغییر وضعیت رفتاری‌اش که باعث آزرده‌خاطری اطرافیانش شده، روایت داستان «متغیر منصور» است. داستان در ادامه ایجاد و ترسیم موقعیت‌های دیگر داستان‌ها است که شخصیت‌هایش با آن روبه‌رو می‌شوند که سعی بر تغییر آن دارند، ولی توانایی آن تغییر را ندارند و دوباره به حالت اول برمی‌گردند، در یک روایت کاملا ذهنی، اما نااستوار و قطعیتی ناتمام که حاصل وضعیتی است که از بیرون بر او تحمیل شده است، تصویر تام و تمامی که در همان ابتدا برای تشریح شخصیت منصور داده می‌شود و تشبیه‌اش به گردویی سخت که به آسانی شکسته نمی‌شود و لایه‌هایش در زیر ضربه له می‌شود و دیده نمی‌شود، ما را با وضعیت منصور به خوبی آشنا می‌کند و به دل این وضعیت می‌برد؛ که تمام روایت، تشریح این وضعیت به‌ظاهر نامشروح و سخت و زمخت است که ترسیم انسان‌های له‌شده و یکنواخت تحت‌تأثیر وضعیت سختی است که هم از اطراف و هم عادات نامتغیر و یکنواخت خودشان به آنها تحمیل شده است و حالا در این چنبره، کوشش آنها برای تغییر این وضعیت، ناکام می‌ماند.

داستان «میت» بهترین اثر این مجموعه، روایت شوخ‌وشنگ و طنازی است از یک وضعیت بسیار خاص که برخلاف دیگر داستان‌هایی از این دست، شخصیت محوری‌ای را عالی پرداخت می‌کند که کمتر در داستانی به این قوت دیده می‌شود. شخصیت‌پردازی در یک داستان کوتاه کار ساده‌ای نیست، اما یادعلی به‌خوبی از پس این شخصیت برآمده و او را در دو موقعیت خاص می‌گذارد: تصمیمی که برای مالِ به‌خطرافتاده‌اش بگیرد و کدخدامنشی‌ای که برای خرید زمینی که قبلا مال اهالی بوده و در یک طمعکاری غلط، آن را ازدست داده‌اند و حالا برای تکه زمینی برای دفن مرده‌ای به تلاش و تکاپویند. روایت، در ادامه، ما را با وضعیتی به ظاهر کمیک، اما تراژیک از انسان‌هایی که درگیر عادات نامتغییر و سنت‌های غلطی هستند قرار می‌دهد؛ که حاصل نگاه نادرستشان به زندگی است و موقعیاتی که خودشان ایجاد کرده‌اند و راهی برای برون‌رفت از آن ندارند؛ و با تمام تلاشی که می‌کنند، گریزی از آن نیست.

تمهید نویسنده در این داستان به ظاهر سرراست، پس‌وپیش‌کردن زمان روایت است، که انگار برآمده از ذهن به‌هم‌ریخته‌ «فَتَل» شخصیت اصلی داستان است که این‌بار نیز مثل بقیه داستان‌ها، این گسترش طرح و زمان‌بندی درست روایت و انتخاب لحنی طناز ما را با داستانی قدرتمند مواجه می‌کند.
داستان «شرح مشروح آرایش‌نامه»، تجربه‌ای است که اکثر داستان‌نویسان با زبان فاخر و آرکاییک و مصنوع قرن پنجم و ششم هجری داشته‌اند و دستاورد تازه‌ای برای داستان‌نویس نیست، که تحمیل این زبان و لحن در راستای تجربه‌گرایی نویسنده است و حالا، طبع‌آزمایی نویسنده با خودش و این نوع نثر آرکاییک.
«برف» داستان آخر مجموعه، داستان تراژیکی است در یک فضای زمخت و سرد، که نویسنده در این جغرافیا، به‌خوبی با تخیل گسترده‌اش، به جزییاتِ حالات و رفتار و موقعیتی که شخصیت‌هایش درگیرش هستند نزدیکمان می‌کند. دستاورد ویژه این داستان، دو شکل گفت‌وگونویسی در ایجاد موقعیت و صحنه داستانی است که هر دو موقعیت، ویژه‌اند و آن استفاده از لحن محلیِ گفت‌وگو بدون اینکه نخ‌نما شود. یادعلی دوباره در این داستان تعیّن جغرافیایی نمی‌دهد تا داستان بتواند در هر مکانی که این جغرافیا را دارد اتفاق بیفتد و این از همان هوشمندی‌های اوست که تا داستانی را برای خودش تحلیل و تمام جوانبش را بررسی نکند آن را نمی‌نویسد، برای همین، یادعلی گزیده‌کار است و به استادی در شیوه روایت هر داستانی رسیده است و ما منتظریم تا «شاهکار»ش را ببینیم.
این تنوع اقلیم و جغرافیا می‌تواند برای یک مجموعه، مشکل‌آفرین باشد. اما در اینجا، گستره زندگی زیسته نویسنده را می‌رساند، بی‌اینکه تعلق خاطری به آنها داشته باشد و مشخص است جغرافیای داستان‌هایش را زیسته یا پژوهش کرده و این ویژگی‌ای است که خیلی از نویسنده‌های تازه‌کار به آن دقت نمی‌کنند.

یادعلی نویسنده‌ای است تجربه‌گرا و رها از هر قیدوبند ایدئولوژیک و حتی فکری، بنابراین، اگر در داستان‌هایش دنبال خط فکری خاصی بگردید، کار بیهوده‌ای کرده اید؛ چون او رهاست از این و اصلا جهان‌بینی و مسیر فکری خاصی را دنبال نمی‌کند و هر داستان برایش فقط تجربه لذت نوشتن است. او می‌نویسد تا در تجربه‌های متفاوتش از نوشتن لذت ببرد. اما نه فقط به این سادگی، او داستان‌نویس موقعیت‌هاست و کشف هویت و موقعیت شخصیت‌هایش، در پروسه‌ای خیلی وقت‌ها طنزآلود، تا شخصیت‌هایش به موقعیت و هویتشان پی ببرند، تا زندگی تازه‌ای را شروع کنند، اما باز، به همان سبک و سیاق قبل ادامه می‌دهند؛ که این ریشه در باورهای غلطشان دارد و عاداتی که نمی‌خواهند از آن دست بردارند.
این تجربه‌گرایی، از اولین کارهایش وجود دارد، تا الآن که دیگر در همه‌چیز به پختگی رسیده است. در تنوع لحن و زبان و نثر. تنوع جغرافیایی داستان‌ها، اجرای روایت درست هر داستانی با تکنیک درخور آن داستان، پلات روایات قوی داستان‌ها که می‌تواند هر داستانش جزوه‌ای آموزشی باشد برای تحلیل هر داستان‌نویس تازه‌کاری تا داستان‌نویسی را فرابگیرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...