روحِ «تابانِ» تاریخ | آرمان ملی


عمارتی تاریخی در آتش می‌سوزد. هرم آتش، دود و غبار و فریادهایی بی‌امان، تابان را از خواب می‌پراند تا از دل فاجعه‌ای شعله‌ور روایت سفر ماجراجویانه او با همراهانش به منطقه‌ای در خراسان شمالی برای یک کاوش تاریخی آغاز شود؛ تابان غرق‌شده در روزمرگی‌هایش، بی‌مقدمه به سفری کاری دعوت می‌شود تا همراه با دکتر نادران و آیدین باقری به حفاری و کاوش نواحی اطراف دژ بلقیس برای پروژه‌‌ تحقیقاتی بزرگی بروند. تابان هرچند نامطمئن اما با مرور خاطرات خوش دوران دانشجویی و به اعتبار استاد محبوب همان سال‌ها به این دعوت جواب مثبت می‌دهد. گروه سه‌نفره‌شان در عمارتی تاریخی با حضور نگهبانی که حرف نمی‌زند و ارتباط برقرارکردن با او سخت است، مستقر می‌شود؛ اما هرچه می‌گذرد این پروژه‌ محرمانه ابعاد تازه‌ای به خود می‌گیرد و او را با اتفاقات و پیشآمدهای رازآمیز و جنایی پیچیده‌ای مواجه می‌سازد.

شیوا مقانلو اسرار عمارت تابان

شیوا مقانلو در نخستین تجربه رمانش «اسرار عمارت تابان»، با تمرکز بر زندگی تابان، به بهانه‌ تخصص گروه کاوش سراغ واکاوی تاریخ رفته تا در جریان روایت قائم به ذات زندگی شخصیت‌های داستانی با ماهیت سیال این جنبه از زندگی بشر، معنای اتفاقات حال حاضر را همچون زنجیره‌ای از روابط علی و معلولی از گذشته تا به امروز را به‌هم پیوند دهد. عمارت منسوب به خاندان شیرکوهی که سال‌ها پیش مهاجرت کرده‌اند و هیچ ردی از خود باقی نگذاشته‌اند، از شکل اقامتگاهی تاریخی و ارزنده به هیات مکانی پررمزوراز درمی‌آید که روح گذشتگان را فرامی‌خواند و در کنار ساکن اصلی‌اش ابراهیم، گروه سه‌نفره‌ تابان، نادران و آیدین، قاچاقچی‌ها و پلیس را هم درگیر حوادث به ظاهر غیرمترقبه و ناخوشایندش کند تا نگرش‌ها و اتفاقات وابسته به امری تاریخی شکل بگیرد، اینجاست که روایات مختلف چنان به‌هم پیوند می‌خورند که گویی درهم تنیده شده‌اند: «این‌جا بخشی از تاریخ معاصر ماست، عصاره‌ تمام تراژدی‌ها و رمانس‌ها و خوشی‌ها و ناخوشی‌هایی که همیشه تجربه کردیم؛ همون‌قدر ساده و قابل توضیح و درعین‌حال پیچیده و پر از بخش‌های کشف‌نشده یا اصلا غیرقابل کشف، اینجا عمارت اربابی منصور شیرکوهیه...»

دیگر جنبه این روایت گره‌خورده با تاریخ، نقش تابان به‌عنوان یک زن در موقعیت علمی و اجتماعی یک باستان‌شناس موفق است که با ضرباهنگ سریع اتفاقات پیش می‌رود و نقشی گره‌گشا و اساسی در روند حوادث دارد، تا کنایه‌ای به نقش کمرنگ یا نادیده‌گرفتن زنان در ثبت تاریخ باشد، چنین انتخابی خواه ناخواه بر دیدگاهی که از تاریخ ارائه می‌شود هم اثرگذار خواهد بود تا حضور زن در روایاتی که ارائه می‌شود هم پررنگ‌تر باشد و حق تلاشی که برای فعالیت‌های پیش‌رو داشته‌اند ادا شود: «برای تابان تاریخ همیشه یک قصه مردانه بود که مطمئنا روایت‌های زنان را حذف می‌کرد. تاریخ، تاریخ برنده‌ها و قدرتمندها و مردها بود که بی‌خیال داستان بازنده‌ها و ضعفا و زن‌ها قصه می‌گفت. اصلا شاید به همین دلیل بود که باستان‌شناس شده بود، همین‌که با چشم و دست خودش روایت‌های معتبر را از لای نسخه‌های قدیمی و خشت و آجرهای باستانی و لایه‌های پرقدمت خاک بیرون بکشد و اصلا شاید به همین دلیل بود که فصل مربوط به حاکمیت نظام‌الدین علی بر اسفراین، که با آن دقت و ظرافت تاریخ سیاسی و اقتصادی قبل از حمله‌ مغول شرح می‌داد، به‌نظرش ناقص و گنگ بود؛ فصلی که خیلی کلی به وجود کارگاه- مکتب زنانه در حاشیه شهر اشاره کرده بود...»

جدا از چنین دیدگاهی، شخصیت تابان چنان پرداخت شده است تا با وجود شک و تردیدها، خطرات پیش روی او و ضعف‌هایش بتواند جسورانه با هر اتفاق ناشناخته‌ای روبه‌رو شود و به دل ماجراهایی بزند که رفته‌رفته چهره‌ حقیقی آدم‌های اطرافش را در جهت رمزگشایی از حوادث و رازها آشکار می‌سازد؛ درواقع همین خصوصیت تبدیل به موتور محرک او برای پیش‌روی می‌شود تاجایی‌که نقش اصلی را در شکل‌گیری پایان‌بندی داستان ایفا می‌کند؛ جایی‌که ورق داستان و شخصیت‌ها برمی‌گردد تا شاهد فروپاشی باورها باشیم.

«اسرار عمارت تابان» در خلال کاوشی محرمانه و ماجراهای جنایی‌اش، کاوشی درونی برای تابان را رقم می‌زند. جریانات زندگی‌ای که از سر گذرانده، شکست‌ها، آمال و آرزوها و درنهایت عشق که قدرتمندترین انگیزه‌ او برای این سفر غیرقابل‌ پیش‌بینی است. با هر قطعه‌ای که از زیر خاک بیرون کشیده می‌شود، با هر لایه‌ای از خاک که عمیق‌تر می‌شود و با هر قدمی که در طول این سفر به جلو برداشته می‌شود، سطح آگاهی تابان از محیط پیرامون، دست‌خوش تغییراتی می‌شود که او را به شناختی عمیق‌تر از خود و باورهایش سوق می‌دهد تا پایان سفر برای تابان بازگشت او به همان تابانی باشد که اصالت حضورش ملموس شود؛ بازگشتی به خود.

«اسرار عمارت تابان» روایتی خوش‌خوان برای مخاطبش ترتیب‌ داده تا فارغ از درگیری با پیچیدگی‌های نثر و زبان، او را با روند اتفاقات همراه کند، چراکه تعلیق و سرعت وقوع رخدادها به گونه‌ای طراحی شده تا از دل یک ماجرا، ماجرایی دیگر شکل بگیرد و خرده‌روایت‌ها در راستا و خدمت خط اصلی داستان پیش بروند تا از هر پیچیدگی غیرقابل فهمی جلوگیری شود؛ چنان‌که در تصویرسازی داستان هم درست مثل یک فیلم کارآگاهی عمل شده و جزییات با دقت برای همراهی مخاطب بازسازی شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...