سلوچ را در هفتادوسه چهار شب یكسره نوشتم... در این كتاب به زن و شخصیت زن، زنهایی كه پیشتر دیده نمیشدند پرداختهام... هاجر سیزدهساله میرود به خانه مردی كه آنقدر زن اولش را زده كه زن دیگر به درد نمیخورد و علیل و بدبخت به گوشهای افتاده. شب زفاف دختر است و دختر رفته به خانه شوهر... «كی میتوانی دلآسوده به خواب روی، وقتی كه دخترت را همین یك دم پیش به حجله فرستادهای». جیغ و جیغ و جیغ! نیزههای شكستهای به دل شب...
...
سرگذشت افسری از ارتش رژیم گذشته... پس از پی بردن به روابط غیرمشروع همسرش او را به قتل میرساند و مدتی را در زندان به سر میبرد. پنج فرزند او نیز در شرایط انقلابی هرکدام وارد گروههای مختلف سیاسی میشوند... ما بذر بی اعتمادی، شک و تسلیم را کاشتهایم که به جنگلی از پوچی و بدبینی تبدیل شده است. جنگلی که در آن هرگز جرأت نمیکنید حتی اسم خدا، حقیقت و انسانیت را به زبان بیاورید. ما مجبور میشویم که قبر فرزندانمان را خودمان بکنیم
...
یک جوان مطبوعاتی تلفن زد و پرسید: کلنل مجوز گرفت؟! من به او گفتم: نه؟! و هیچ توضیح دیگری نداشتم بدهم... با تیتر درشت نوشته شده «کلنل از سدّ سانسور گذشت!» و غروب همان روز- یا فردا! - ناشر به من تلفن زد که آقا یک کتاب توزیع شده با عنوان «زوال کلنل» و من شکایت کردهام و چه و چه و چه… اما فلانی که میشناسید (یعنی سرویراستار ناشر کتاب) به من دستور داد تیتر را بزنم و کاری نداشته باشم.
...
از دیگران آموختهام، تاثیر پذیرفتهام و به ایشان احترام میگزارم ... آلاحمد هم در مقالاتش ریتم دارد. در حقیقت آلاحمد در داستاننویسی توانا نبود، و در مقالهنویسی بسیار مجرب بود... من نه امر آیینی را به سخره گرفتهام و نه از در انکار آن درآمدهام، بلکه بهعنوان یک امر واقع آن را دیدهام ... من وصف طبیعت و روابط انسانی را بیشتر دوست دارم تا اینکه دیالوگ بنویسم
...
حله که به اجبار و خواست برادر بزرگش، عبید به عقد حبیب مردی عیاش و قاچاقچی، در آمده و شهر و دیارش را ترک گفته بود، پس از یک زندگی زناشویی ناموفق طلاق میگیرد و به زادگاهش باز میگردد... شبیرو، عموی مادر حله، بازماندهای از بردههای زنگبار است که زمانی به بندر آورده شدهاند... خدو یک سابقهدار سیاسی فعال است و دیری نمیگذرد که همراه با رفقایش قریش و دادیار بازداشت میشود.
...
"سلوچ" مقنّی و کارگر است. همسرش "مرگان" زنی است میانسال که درخانههای اهالی کار میکند تا نانی به خانه بیاورد. پسر بزرگتر "عباس" که عاشق قمار است و دزدیدن پول برادر کوچکتر. "ابراو" ــ پسر کوچکترـ نوجوانی است گریزان از فقر خانواده که تن به هر کاری میدهد تا گرد فقر را از خانه دور کند. "هاجر" هم دختر مرگان و سلوچ است که حضوری شبحوار در خانه دارد.
...
گل محمد (پسر بلقیس) با دایی خود مدیار و چند تن دیگر از اعضای خانواده همراه میشود تا صوقی خواهرزاده حاج حسین چارگوشلی را که مدیار عاشق اوست، از خانه حاج حسین بدزدند. صوقی نامزد نادعلی پسر حاج حسین است. در این ماجرا مدیار و حاج حسین چارگوشلی کشته میشود. در غیبت مردان خانواده، شیرو (دختر جوان بلقیس) طبق قراری که با ماهدرویش،جوانی که هرسال برای روضهخوانی و شمایلگردانی به سیاهچادرها میآید دارد، فرار میکند.
...
اگر جنگ برای مردم خاصه مردمِ رشت -که داستان در آنجا روایت میشود- فقر و بدبختی و قحطسالی به بار آورده است، اما این دو برادر سرشار از نعمتاند... احمدگل با رفتنش به دیدار ارباب دختر خودش را هم قربانی میدهد... کوتهبینی و خودرأیی میرزا کوچک خان مانع این میشود که جنبش جنگل به انقلاب منجر شود... وارثان بیثباتیهای سیاسی و جنبشهای ناکام بیش از هرکس فقرا هستند... داستان پُر از سبک زندگی است؛ سبک زندگی اواخر قرن گذشته
...
هیچ خبری از حجاب راهبهها و سوگند خوردنشان نیست، درعوض آیرا از سنت روایت پیکارسک استفاده میکند... مرا آماده کردهاند که فرشته باشم، فرشته نگهبان همه مجرمان، دزدها و قاتلان... این کارهای خوبی که در تنهایی و خیالاتش انجام میدهد، سزار را تبدیل به راهبه میکند. ولی، در زندگی واقعی، او یک دروغگوی قهار است... رمز و راز دروغگوی خوب بودن را فاش میکند: «باید خیلی قانعکننده وانمود کنی که چیزهای واضح را نمیدانی.»
...
متوجه مادهمگس جوانی شد که در مرز میان پوره و سس نشسته بود... پوست آبدار و سبزش، بانشاط زیر نور خورشید میدرخشید... دور کمرش چنان شکننده و ظریف بود که گویا میتوانست با سبکترین نسیم بشکند... جابهجایی حشره و انسان و توصیفات آبدار و تنانه از مگس علاوه بر شوخی شیطنتآمیز پلوین با توصیفات رمانهای احساساتی و حتی کلاسیک، کاریکاتورگونهای است گروتسک از وضعیت بشر
...
سیر آفاق و انفس مردی جوان و آمریکایی بهنام لاری برای یافتن معنای زندگی است که از غرب تا شرق عالم را طی میکند... تحت تاثیر زیبایی او نمیتواند بدیهایش را ببیند... زنی سطحی، حسود و کینهتوز است... به نظر من آنها که میگویند عشق بدون شهوت میتواند وجود داشته باشد، چرند میگویند. وقتی مردم میگویند بعد از آنکه شهوت مرد، عشق هنوز زنده است، دارند از چیز دیگری صحبت میکنند که عشق نیست، انس و مهر و همخویی و عادت است
...
بسیاری از مردم اطلاعات گستردهای پیرامون انسان و جهان و طبیعت و شریعت در ذهن جمعآوری میکنند اما در برابر سادهترین آسیبهای نفسانی؛ تمایلات ناصواب درونی زانو میزنند... برخی رنجها آدمی را از پای در میآورند؛ از ارزش و آرامش جان میکاهند و اثری تلخ و گاهی جبرانناپذیر در زندگی از خود به جای میگذارند. رنج دلبستگیهای حقیر؛ رنج برخاسته از جهل و نادانی و رنج وابستگی به تایید و تکذیب دیگران از این جنس است.
...