همه میخواهند بشریت را تغییر دهند، اما هیچکس به تغییر دادن خودش فکر نمیکند!... اسبها خیلی خوشبختند، چون اگرچه آنها هم مثل ما جنگ را تحمل میکنند، اما لااقل کسی از آنها نمیخواهد ثبتنام کنند و یا وانمود کنند که به کارشان ایمان دارند. اسبهای بیچاره، ولی آزاد! افسوس که شور و اشتیاق کثافت فقط برای ماست... بهترین کتابی است که در دو هزار سال گذشته نوشته شدهاست!
...
نویسنده جوان متهم است که با زن جوانی به نام کاتیوشا رابطه داشته و این رابطه موجب بیکاری زن جوان و روسپیگری وی شده است. با شهادت دروغ او و ارائه مدارک جعلی، زن جوان گناهکار و به سیبری تبعید میشود... سرگرمی روزانه این وکیل جمع آوری اثر انگشت های مردم شهر است؛ این سرگرمی او را قادر می سازد تا بدون تکیه به عقل و هنر وکالتش، ثابت کند این دوقلوها نمی توانند قاتل باشند.
...
یک بار در نبرد اوسترلیتز زخمی شده است، به کانون خانواده باز میگردد؛ همسرش مرده است و او عاشق ناتاشا راستوف میشود که دختری است بسیار جوان و سرشار از احساسات... فرزند نامشروع کنت سیریل بزوخوف است، پس از مرگ پدر صاحب ثروت هنگفتی میشود که راه بهرهبرداری از آن را نمیشناسد... هنگامی که ناپلئون وارد مسکو میشود، بزوخوف چنین میاندیشد که سرنوشت او را برای کشتن آن جبار برگزیده است.
...
کاتیوشا، که ارباب جوان او را فریفته و سپس رهایش کرده، چون بر اثر مرگ فرزندش نتوانسته است خود را کنترل کند به فحشا تن میدهد. هیئت دادرسان، که از قضا فریبدهندهی او، نخیلودوف، نیز عضو آن است، وی را به این اتهام ناروا که یکی از مشتریان خود را مسموم ساخته، به زندان با کار محکوم میسازد... تا سیبری به دنبال محکوم میرود، به این نیت که با وی ازدواج کند؛ لیکن، دختر نمیپذیرد.
...
رئیس قبیلهای کوهستانی است؛ چون از رئیس دیگری به نام اسماعیل، که پدرش را کشته و خانوادهاش را به اسارت گرفته است، کینهای در دل دارد، به روسها میپیوندد تا با دشمن مشترک بجنگد. ولی روسها به این متحد جدید اعتمادی ندارند، و به جهت اطمینان از اینکه او گردنکشی نخواهد کرد، او و هوادارانش را به پاسگاههای مرزی میفرستند.
...
زن جوانی از طبقه اشراف است که بدون عشق و علاقه با یکی از بلندپایگان دولتی ازدواج کرده و گرفتار عشق ورونسکی شده است... در اثر آبستنی نامشروعی که نتیجه آن در درونش میجنبد آشفتهحال است و دلش بر بلایی که بر سر او خواهد آمد گواهی میدهد... نیکولای، انقلابی ناکام و دائمالخمر که با زنی از طبقه پایین، به نام ماریا عمر به سر میبرد و سرانجام از بیماری سل میمیرد...
...
از اوان جوانی، سوسیالیستی مبارز بود... بازماندهای از شاهزادههای منقرض شده (شوالیهای) که از حصارش بیرون میآید و در صدد آن است که حماسهای بیافریند... فرانسوای باده گسار زنباره به دنیا پشت پا میزند. برای این کار از وسایل و راههای کاملا درستی استفاده نمیکند ولی سعی در بهتر شدن دارد... اعتقادات ما با دین مسیح(ع) تفاوتهایی دارد. و حتی نگرش مسیحیان نیز با نگرش فرانسوا یا نویسنده اثر، تفاوتهایی دارد
...
فرهنگ و سلطه... صنعت آگاهی این اعتقاد کاذب را برای مردم پدید میآورد که آنها آزادانه سرنوشت خود و جامعهشان را تعیین میکنند... اگر روشنفکران از کارکردن برای صنعت فرهنگ سر باز زنند، این صنعت از حرکت میایستد... دلش را خوش میکرد سلیقهاش بهتر از نازیهاست و ذهنیت دموکراتیک خویش را با خریدن آنچه نازیها رو به انحطاط میخواندند، نشان دهد... در اینجا هم عدهای با یکیکردن ادبیات متعهد با ادبیات حزبی به هر نوعی از تعهد اجتماعی در ادبیات تاختهاند
...
دختر بارها تصمیم به تمامکردن رابطهشان میگیرد اما هر بار به بهانههای مختلف منصرف میشود. او بین شریک و همراه داشتن در زندگی و تنهابودن مردد است. از لحظاتی میگوید که در تنهایی گاهی به غم شدیدی دچار میشود و در لحظهای دیگر با خود تصور میکند که شریکشدن خانه و زندگی از تنها بودن هم دشوارتر است و از اینکه تا آخر عمر کنار یک نفر زندگی کند، پیر شود، گرفتار هم شوند و به نیازها و خُلق و خوی او توجه کند مینالد
...
دکتر مجد در کتاب «قحطی بزرگ و نسل کشی در ایران» برای اولین بار اسناد مربوط به قتل عام بیش از 10 میلیون ایرانی در قحطی «عمدی» جنگ جهانی اول را با تکیه بر اسناد و مدارک و گزارشهای آرشیو وزارت امور خارجهی آمریکا و آرشیو روزنامهها منتشر کرده است... در ایرلند مردم برای یادآوری جنایت بریتانیا در قحطی سیبزمینی؛ هر سال هفتهی بزرگداشت کشتهشدگان قحطی دارند... ملت ایران به ققنوس تشبیه شده و به فاجعه عادت کرده است
...
تنهایی بینفردی، تنهایی درونفردی و تنهایی اگزیستانسیال... تجربه تهی بودن، گم شدن و محرومیت، جایی بیرون از ما نیست بلکه در درون ماست... باید بیاموزد با دیگری ارتباط برقرار کند بیآنکه او را تا سطح ابزاری برای دفاع در برابر تنهایی پایین بیاورد... ما نباید فکر کنیم وقتی گرد هم میآییم، از تنهایی بیرون آمدهایم... برای کسی که عافیت و امنیت مهمترین چیز است، رحم مادر یا گور بهترین مکان است... عاشق دیگر نمیتواند به تنهایی تصمیماتی بگیرد
...