از اوان جوانی، سوسیالیستی مبارز بود... بازماندهای از شاهزادههای منقرض شده (شوالیهای) که از حصارش بیرون میآید و در صدد آن است که حماسهای بیافریند... فرانسوای باده گسار زنباره به دنیا پشت پا میزند. برای این کار از وسایل و راههای کاملا درستی استفاده نمیکند ولی سعی در بهتر شدن دارد... اعتقادات ما با دین مسیح(ع) تفاوتهایی دارد. و حتی نگرش مسیحیان نیز با نگرش فرانسوا یا نویسنده اثر، تفاوتهایی دارد
...
داستان که نه، قصه هم نیست... سبک روایت همان سبک خاص نویسنده در کتابهای روایت فتح است: پیش بری روایت به سبک پس و پیش گفتن وقایع در عین به هم پیوستگی برای در تعلیق نگه داشتن مخاطب... جراحی اختلاف نظرهای علمای نجف بخصوص درباره اضلاع مثلث حکومت، مردم و حوزه؛ که مهمترین انگیزه شهید صدر برای ما شدن و بزرگترین سد در مقابل او نیز بوده است، کار بسیار سختی است که نویسنده از پس آن برنیامده
...
او به پاپ سینمای پاپ شهرت یافته... چگونه صد فیلم در هالیوود ساختم و هرگز پشیزی از دست ندادم... یکی از موارد درخشان کارنامه او ساختن هشت فیلم بر اساس قصههای ادگار آلن پو است... فیلمسازی مستقل در هالیوود یعنی ساختن فیلمهای کوچک، کمهزینه و سریع... احساسم این بود که به عنوان یک صنعتگر کار میکنم و اگر از خلال صنعتگریِ تمامعیار، امری متعالی پدید میآمد و بارقهای از هنر ظاهر میشد، جای خوشحالی بود
...
به اروپا رفت و به عنوان دبیر سفارت ایران مشغول به کار شد... با همکاری جهانگیرخان و قاسمخان، روزنامه جنجالی صوراسرافیل را منتشر کردند... علاوه بر اینکه با دخو امضاء میکرد با عباراتی چون: برهنه خوشحال، جغد، خادمالفقرا، خرمگس، دخوعلی، دمدمی، رییس انجمن لات و لوتها و نخود هر آش هم امضا میکرد... تاسیس جمعیت مبارزه با بیسوادی... بعد از کودتا بارها بازجویی شد...
...
همان موقع مطبوعات فرانسه ویرشان گرفته بود که سربهسر رضا شاه بگذارند از طریق بازی کردن با واژه فرانسه chat (تلفظ: «شا» به معنی «گربه») و واژه «شا= شاه»... به عضویت سازمان جوانان حزب توده ایران درآمدم و فعالیتم آنچنان بالا گرفت که دیگر رمق و وقتی برای دوره دکتری باقی نماند... به جرم فعالیت سیاسی سه سال به زندان افتادم در زندان کار اصلی من ترجمه بود
...
مرام شیعه این است که کسی را که دعوت میکنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی... هواپیمای مسافربری یکی از خطوط هوایی ایران در مسکو به زمین نشست... عالیترین مقام مسئول ایرانی در پروندههای حساس و مهم منطقه از فلسطین گرفته تا سوریه، عراق، افغانستان، یمن و مسائل منطقه غرب آسیا است، با یک دستور کار مشخص به مسکو سفر کرده بود.
...
در والدن پوند، سرزمین متعلق به رالف والدو امرسون انزوا گزید؛ دو سال در آنجا تنها در میان گیاهان و جانوران و آسمان و زمین و آب و چند کتاب زندگی کرد... مانند یک طبیعیدان، مشاهدهگری دقیق، با سادگی و خودجوشی بسیار ابتدایی، مردی نشان میدهد که تمدن را بیشتر از روی غریزه رد میکند تا از روی برنامه... به فرهنگ یونانی و لاتینی تسلط وسیعی دارد
...
بعد از چهار ترم تدریس استعفا داد. به قول خودش: «نمیتوانم چیزی را كه بلد نیستم درس بدهم.»... هیچكس حاضر نبود رمان «رویای زنان خوب تا متوسط» را منتشر كند... همیشه تلاش كردهای، همیشه شكست خوردهای، اهمیتی ندارد! دوباره تلاش كن، دوباره شكست بخور. بهتر شكست بخور!... برای پیدا كردن جوششیرین تمام پاریس را زیر پا گذاشته بود.
...
به روایت عشق ورزی ابن عربی به گالا در این رمان بسیار ایراد گرفتهاند؛ اعراب به نویسنده و ایرانیها به منِ مترجم... اشاره شده که ابن عربی «ترجمان الاشواق» را به خاطر زیباییهای نظام سروده... علوان برای نگارش این رمان در دنیا تحسین شد و میدانیم که آبشخور رمان او متون صوفیه است... عرفان هنر است و کاربردی جز التذاذ ندارد. در طول تمدن اسلامی مهمترین هنر خود عرفان بوده است... آرای استاد شفیعی کدکنی سرشار از این مغالطات است
...
برای وصلکردن آمده بود، وقتی همه در پی فصل بودند. سودای «مکتب تلفیق» داشت، وقتی «مکتب تفکیک» فراتر از نام یک جریان فکری، توصیفی بود برای کنش غالب فعالان مذهبی و سیاسی. دنبال تطبیق بود. دنبال جوشدادن... منبر جای حدیث و آیه و تفسیر است، جای نصیحت و تذکر... موعظهی واعظ قرار است کسی که پای منبر نشسته را متنبّه کند؛ نه آنکه او را بشوراند. باید به آرامش برساندش، نه آنکه به هیجان.
...
روایتی از سینمای شاعرانه یکی از نوابغ فراموش ناشدنی هنر هفتم، کتابی که با ساختاری فکر شده و منسجم ادای دینی از سر آگاهی به سینمای این فیلمساز دارد... در خلال پرداختن به فیلمهای او با ارجاعاتی فرامتنی زندگی شخصی کیشلوفسکی را مورد توجه قرار میدهد. تنها در فصل سوم و روایت مرگ این فیلمساز زندگی او بستر اصلی متن قرار گرفته و سینما در پس زمینه آن قرار میگیرد.
...
سال 2015 پر از حرفهای پوچ و کلمات توخالی بود اما کتابهای حقیقی و داستانی خوب، صادق و حتی قدرتمند توانستند به موفقیت برسند. خود صنعت کتاب هم شاهد یک پیروزی بود چون تعداد کتابهای فیزیکی فروخته شده از کتابهای الکترونیکی کیندل بالاتر بود. بعد از 10 سال سکوت، کازوئو ایشیگورو بازگشت و خوانندگانش را با کتاب تمثیلمانند «غول دفنشده» که در آن اژدها و شوالیههای شاه آرتور هم بودند، به دو دسته موافق و مخالف تقسیم کرد و بعد از 14 سال دوری، میلان کوندرا در قالب سایهای از خود قبلی و پرطراوتش برگشت.
...
هنر باید بهمثابه یک کالای تولیدی قلمداد شود. کار هنرمند فرقی با کار یک کارگر معدن ذغالسنگ ندارد. باید سالی دو هزار فیلم ساخته شود. کیفیت به فنا میرود و یک چیز تکرار میشود: «ایجاد تنفر از بورژوازی و ستایش واقعگرایانه از آرمانشهر سوسیالیستی در مقدار انبوه.»... پس از حمله پراودا به شوستاکوویچ، به دوستان و آشنایان رجوع میکند، بلکه ماجرا با میانجیگری حلوفصل شود. اما هم میانجی اعدام میشود و هم بازجویش به خیانت محکوم میشود.
...
بارها داستانهایی از غشکردنهای مصدق را بازگو میکند؛ غشکردنهایی که طرفهای حساب را بهناچار تسلیم میکرد. یکی از این طرفهای حساب، شخص شاه بود... وسط دادگاه سرتیپ آزموده را دعوت به کشتی میکند... کمی بعد از رسیدن به قدرت، پایهی اقتصادی را ریخته بود کوچکشده و «غیرنفتی». دولت او ارزش ریال را پایین آورد، عَلَم صادرات غیرنفتی برداشت... و واردات کالاهای غیرضروری را جُرم خواند... یکی از عوامل پیروزی کودتا، تندروی جمهوریخواهان بود که ترس مردم را برانگیخت
...
همزمان زندگی و کارنامه ادبی ماندلشتام را بررسی میکند... هم متن و روش شعری ماندلشتام را توضیح میدهد و هم شرایط حاکم بر زمانه را. گذشته از شاعر، با روحیات، یأسها و ناتوانیهای ملت شوروی نیز آشنا میشویم. انگار که راوی میخواهد بگوید ماندلشتام، یکی از همه است... از احوال مردمی پرده برمیدارد که به رفتاری کودکانه و حقارتبار تن دادهاند... برای حفظ جانش مجبور میشود تا قصیدهای در مدح استالین بسراید
...
محتوای حکومتها ربطی به ظاهر آنها ندارد... راز آن برقی که در چشمهای برخی هست و بسیاری را دنبال خود میبرد حتی تا جهنم؟... خمرسرخ به نیابت از چین و بهتبع آن آمریکا و ویتنام به نیابت از شوروی وارد جنگ میشوند... استفاده از پول لغو شد! خوردن غذا در منزل ممنوع شد، اعدام، خفیفترین مجازات بود... سالهای سال رزمندگان را از ازدواج منع میکرد اما در حالیکه رزمندگان خمر آواره بیابان هستند معاون خود را مامور خواستگاری برای خود میکند...
...
سیمای دوران کودکی خود را تا حدی که حافظهاش یاری میکند به مخاطب مینمایاند... پیچیدهبافی و قلمبهسلمبهگویی، لازمه کسب اعتبار و موقعیت روشنفکرانه است... نام فامیلیاش از سر تصادف و تنها به دلیل مستی محضردار، به اشتباه ساراماگو درج شده... نحوه هجوم ماموران سانسور را به تحریریه روزنامهها و چگونگی تحمیل برخی مطالب از سوی آنها برای درج در روزنامه را شرح میدهد.
...
آدم راهش را در زندگی، در تجربهی زندگی پیدا میکند... یکی تجربهی مستقیم، یکی تجربهای که از راه کتابها میگیریم... ترجمه شد به روسی، تیراژ اول مشخص است. پنجاه هزار جلد و رادیو مسکو دربارهی آن صحبت کرده... زن سنتی متحملی دارم که همهی اینها را تحمل کرد... در پاسدارخانه زندگی میکردیم. یک راهرو بود که همه اش انفرادی بود... سه نفر، چهار نفر، دور همدیگر جمع میشدیم، میخواندیم، از همدیگر انتقاد میکردیم
...
در تراجم احوال و ذکر آثار دانشمندان و بزرگان شیعه از آغاز تا روزگار معاصر که همهی طبقات دانشمندان علوم گوناگون از راویان و فقیهان و مفسران و قاضیان و لغویان و ادیبان تا ریاضیدانان و پزشکان و فیلسوفان و متکلمان و عارفان و نیز پادشاهان و وزیران و دیوانسالاران را دربردارد... مقدمهی سوم اختصاص دارد به ذکر منابع کتاب که 393 اثر از امّهات آثار مکتوب شیعه و غیر شیعه، اعم از چاپی و خطی...
...
از یک مقدمه و 72 باب تشکیل شده است که هریک به زندگی حالات اندیشهها و سخنان یکی از عارفان اختصاص دارد... نقلها و روایتهای تذکرة الاولیاء التقاطی از مطالب کتابهای دیگر است... در سرگذشت هر عارف تمام نقلها و روایتهایی را که درباره زندگی او در منابع دسترس خود خوانده و به نظر او درست آمده، آورده اما بیش از آنکه در صحت روایات دقت کند به تأثیر تربیتی و ارشادی آنها توجه دارد.
...
با جنس زن روابطی کاملاً دگرگونه داشت... تنها مخلوقی بود که جسم و جانش را در ربود، زیرا روسو میدانست که وی از آن دیگری است... سومین زن، ترز لوواسور بود. یار و یاور او در زندگی، دختری زیبا و مهربان که پنج فرزند برای او آورد. فرزندانی که روسو همه را به نوانخانه کودکان سر راهی سپرد... ضمن اعتراف به خطاها و نقصهایش، در بدنام کردن کسانی که آنان را عامل بدبختی خود میداند، تردیدی به خود راه نمیدهد.
...
«من با نوشتن نخستین جمله زندگی ناپلئون نوعی تأثر مذهبی در خود احساس میکنم.» ... استاندال با احساسات شورانگیزی به توصیف ناپلئون باز میگردد، شاید به سبب آنکه در او بخشی از گذشته خود را میبیند... او تنها به تعقیب گام به گام شرح زندگی ناپلئون در یادنامه سنت هلن اکتفا میکند، و «گزارش معقولی» از وقایع به سبکی ساده مانند گزارش خاطرهنویسان قرن هفدهم به دست میدهد.
...
در پیرامون چهرهی رنج کشیدهی بوثوتاروتی، ایتالیای قرن شانزدهم با تعارضها و کشمکشهایش نمودار میشود که در زمینهی مذهبی، جنبش ضد اصلاح کلیسا و در زمینهی هنری سبک «باروک» و در زمینهی سیاسی انهدام آزادی را تدارک میبیند... رنج و خدا و مرگ تصوراتیاند که پیری توأم با تنهایی این پیروز شکست خورده را به خود مشغول میدارند. میکلانژ و بتهوون دو جانب متضاد سرنوشت آدمیاند. و رولان میکوشد تا دوستی نسبت به این دو را در دلها به وجود آورد.
...
در دوره بازگشت سلطنت (1814-1930) تمامی خانواده بالزاک در محله ماره پاریس مستقر میشوند، و این دوره کارآموزی نویسنده نابغه در میان خواهر و مادری بسیار مهربان است... زندگی و ثروتش را با همان بیخیالی قهرمان چرم ساغری برباد میدهد، همیشه یک کتاب به ناشران بدهکار است، پیوسته در پی چند هزار فرانک و درگیر با زنان ولخرج است... نخست آثارش که باید به پایان برساند، سپس خانم هانسکا که آرزوی وصالش را دارد.
...
از یازده سالگی به بعد، پس از اینکه در مادرید به نزد پدرش ژنرال کنت هوگو رفت و اسپانیا را دید، رشتهای از حوادث پیاپی و مجموعه حیرتانگیزی از فرازها و فرودها زندگی او را انباشته است... همه از عشق او نسبت به آدل فوشه، که زنش شد، و سپس نسبت به ژولیت دروئه، که از 1832 تا دم مرگ او را دوست میداشت، خبر دارند. اما بسیاری زنهای دیگر نیز در زندگی او بودهاند... پدری بسیار خوب و پدربزرگی خوبتر بود و داغ بسیاری از نزدیکانش را دید و درد کشید
...
زندگی مردی بیان شده که همواره رنج برده است: از کودکی غمانگیز فقیرانهاش تا بیماری درازی که او را به پای مرگ کشاند. این زندگی گویی داستانی از آرزوی شادمانی است که سرنوشتی متناقض، سرسختانه بدان خیانت ورزیده است؛ سرنوشتی که با بیمارهای مداوم و بی رحمانه، با آن ناشنوایی که در بیست و پنج سالگی او را مبتلا ساخت و تا پایان عمر شکنجهاش داد، روی نمایاند... تنها کسانی را قهرمان مینامم که گشاده دلاند.
...
بیست و پنج سال دارد. پدر و مادرش، زمانی که او کودک بود، در لنگرگاه غرق شدند و دوتی، عمهی ریپلی، پرورش او را به عهده گرفت... خود را از شرّ دیک خلاص میکند... وفق میشود که مرج و آقای گرینلیف و کاراگاهی را که استخدام کرده است متقاعد سازد که فرض خودکشیکردن دیک را بپذیرند. بدینترتیب، به کمک وصیتنامهای که خود تنظیم کرده است به ارثیهی او دست مییابد
...
باهوش و بیسواد و میخواره و یکی از مریدهای دیدرو است... به شیوهی خود، رؤیای آیندهای درخشان را در سر میپرورانند و خود را از بابت فقری که گرفتارش هستند دلداری میدهند... به زن جوانی از طبقهی اشراف برمیخورد... از قید قیمومت شوهر پیرش آزاد میشود و با لوسین میگریزد... وارد محافل روزنامهنگاری میشود... احتیاج به پول و جاهپرستی مایهی آن میشود که ادبیات را رها کند و به سوی عالم سیاست برود... او که آزادیخواه بود، سلطنتطلب میشود
...
تنتن به نوعی هری پاتر زمان خود بود... فعال، کنجکاو، مؤدب، در عینحال سنتشکن... یک دریانورد کهنه کار، بددهن و غرغرو که اعتیاد شدید به الکل دارد و شیشه مشروبش عین ناموسش میماند... داستانها توسط تصاویری پشت سرهم و به صورت دکوپاژی دقیق و خطی و روان تعریف میشوند... در مجموعه تنتن سکس و خشونت محلی از اعراب ندارد... مردم به دو دسته تقسیم میشوند یا متمدن شهرنشیناند و یا دهاتی و گاوچران!
...
نمایندهی دو طیف متفاوت از مردم ترکیه در آستانهی قرن بیستماند... بر فراز قلعهای ایستاده که بر تمامی آنچه در طی قرنها به مردم سرزمیناش گذشته اشراف دارد... افسری عالیرتبه است که همهی زندگی خود را به عشقی پرشور باخته، اما توان رویارویی با معشوق را ندارد... زخمی و در حالتی نیمهجان به جبهههای جنگ فرستاده میشود... در جایی که پیکرهی روح از زخمهای عمیق عاطفی پر شده است، جنگ، گزینهای است بسی بهتر از زیستن در تلخیِ حسرت و وحشتِ تنهایی
...
از اوان جوانی، سوسیالیستی مبارز بود... بازماندهای از شاهزادههای منقرض شده (شوالیهای) که از حصارش بیرون میآید و در صدد آن است که حماسهای بیافریند... فرانسوای باده گسار زنباره به دنیا پشت پا میزند. برای این کار از وسایل و راههای کاملا درستی استفاده نمیکند ولی سعی در بهتر شدن دارد... اعتقادات ما با دین مسیح(ع) تفاوتهایی دارد. و حتی نگرش مسیحیان نیز با نگرش فرانسوا یا نویسنده اثر، تفاوتهایی دارد
...